تا چند روز بعد از تسویه حساب تو جو ستاد فرماندهی و خدمت بودم. ولی یواش یواش با شروع شدن دانشگاه اون حالت کمرنگ شد. قبل اینکه ترخیص بشم از پادگان بچه های خود پادگان بهم میگفتند اشتباه کردی که رفتی چون اینجا کارت اداریه و هترین جا داری خدمت میکنی. ولی من تصمیمم این بود که بیام لیسانس بگیرم تا ببینیم بعدا چی پیش میاد.
سال 86 دانشگاهم شروع شد و وقتی تموم شد سال 89 دوباره باید میرفتم برای ادامه خدمت.

دفترچه رو از پلیس+10 خریدم و این دفعه برخلاف دفعه قبل دیگه کاری به اداره پست نداشتیم. تو پلیس+10 به عکسم گیر دادند که مطابق با شئونات اسلامی نیست چون خط ریشم بلند بود! رفتم عکسو عوض کردم . بعدش واکسن مننژیت رو زدم مثل دفعه قبل. بعد رفتم دکتر مورد تایید نیروی انتظامی و فرم پزشکی رو برام پر کرد. بعد رفتم فرماندهی انتظامی شهرستان تا برای خدمت قبلیم نامه بگیرم. تو ستاد کد ملی رو وارد کردند و خدمت قبلیم رو تایید کردند. دوباره برگشتم پلیس+10 و همونجا اطلاعات منو تو سیستم وارد کردند و دفترچه رو بهم پس دادند و کارم تموم شد. در حالی که دفعه قبل باید دفترچه رو پست میکردیم و بعد 2-3 ماه دفترچه رو اداره پست برامون پس میاورد.
2 ماه بعد برگ سبز اومد و تاریخ اعزامم شد 1 اسفند 89 یعنی مثل دفعه قبل باز هم اسفند ماه اعزام میشدم. 2 هفته قبل از اسفند ماه هم برگه سفید اومد که پادگان آموزشی رو مشخص میکرد. دوست داشتم مجددا برم مرزن آباد که اگه میشد عالی بود ولی این دفعه باید میرفتم پادگان بیگلری مشگین شهر. دیگه تو اون سال اینترنت خیلی مورد استفاده قرار میگرفت و adsl هم که اومده بود. من هم درباره این پادگان سرچ زدم و خوردم به وبلاگ زیر که خیلی کمک کرد در شناخت من از اون مرکز :
دفعه قبل برای اعزام باید ساعت خاصی تو مرکز استان جمع میشدیم تا ما رو با اتوبوس ببرن پادگان ولی این دفعه از این خبرها نبود و باید با هزینه شخصی خودمون میرفتیم استان اردبیل و بعد هم مشگین شهر و به پادگان خودمون رو معرفی میکردیم.
یک روز قبل اعزام موهامو تو خونه از ته زدم چون اونجا معلوم نبود که آرایشگاه و حمومش چه جوری باشه.

چون موبایل هم اومده بود روی کار از صحنه تراشیدن موهام فیلمبرداری شد! روز 30 بهمن موبایلم رو خاموش کردم (بردن موبایل به پادگان ممنوع بود) و گذاشتم توی کمد و با وسایلم رفتم به سمت ترمینال و راهی اردبیل شدم. دیگه با تجربه بودم و میدونستم چه وسایلی باید ببرم. صبح روز یک اسفند رسیدم به اردبیلو بعد اون هم ماشین مشگین شهر رو سوار شدم و رفتیم. بین راه آهنگ ترکی گذاشته بودن و گوش میدادیم البته من متوجه نمیشدم که معنی آوازش چیه!
بالاخره به مشگین شهر رسیدیدم که خیابونهاش شیب داشت و ماشین دائم باید سربالایی و سراشیبی میرفت. وقتی پیاده شدم اول یک املت زدم و بعدش رفتم شمت پادگان و پس از بازرسی کامل وسایلم توسط دژبان وارد پادگان شدم. ورودم یک اسفند بود ولی خروجم معلوم نبود چه زمانی میشه. چون من خدمت کرده بودم دوره آموزشیم کمتر از بقیه بود طبیعتا کمتر از یک ماه باید میبود ولی زمان دقیقش نامشخص بود.