نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

38.. خداحافظی با ستاد فرماندهی کل ناجا

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ب.ظ

شنبه رسیدم به پادگان ولی خیلی نگران اون نامه بودم که اگه نمیدادن چی؟ اون روز ظهر زنگ زدم به خونه و پدرم گفت که نامه رو گرفتم. خیالم راحت شد و نفس راحتی کشیدم.:5: پیگیر شدم ببینم میشه نامه رو اداره پست بیاره پادگان و تحویل من بدن که دیدم دنگ و فنگ داره و بی خیالش شدم. قرار شد که با اتوبوس نامه رو بفرستن و من برم بخش باربری ترمینال و تحویل بگیرم. روز یکشنبه بعد از ساعت اداری رفتم ترمینال شرق و دنبال انباری گشتم و نامه رو گرفتم.
و اما روز شنبه یک روز مهم دیگه هم بود. امیر خدمتش تموم شده بود. کسی که پایه خدمتی دی 84 بود بعد از 20 ماه خدمت و تحمل چندین روز اضافه خدمت اون روز با شیرینی اومده بود و حسابی برای محمود کری میخوند. حتی کارت پایان خدمت خودش رو به صورت محمود میمالید! یکی دیگه از کریهایی که میخوند این بود که به محمود میگفت ببین حامد هم زودتر از تو داره ترخیص میشه.:18:
کارگزینی دیگه داشت بعد از رفتن امیر و من خلوت میشد و خود محمود هم 2 ماه دیگه خدمتش تموم میشد به خاطر همین سرهنگ اقبال 2 تا سرباز جدید آورد که هر دو استوار یکم و به شدت هم بچه مثبت بودن. من در مقابل اونها پایه بالا محسوب میشدم.:30: اتفاق جالب دیگه این بود که کسی که تخت بغل دستی من میخوابید و ستوان 3 وظیفه بود و فوق لیسانش داشت هم دکترا قبول شده بود و رفتن و من و اون همزمان شده بود.:30:
یک جوری برنامه ریزی کردم که چهارشنبه تسویه کنم و کارم تموم بشه و پنج شنبه از اونجا برم. روز چهارشنبه فرار رسید و من با شیرینی رفتم کارگزینی و برای آخرین بار صبحگاه رو تجربه کردم. بهم یک برگه دادن که از 8 جای پادگان باید امضا میگرفتم. موقع امضا گرفتن هم 6 تا امضا رو سریع گرفتم ولی تو 2 تاش گیر کردم. یکیش حفاظت اطلاعات بود که چند بار بهم گفتند برو بعدا بیا و سر آخر هم بعد این همه اومدن و رفتن خود همون شخص برگه رو امضا کرد.straight face موقع امضاها هم با لباس شخصی بودم.
و اما موقع پخش شیرینی اولین کسی که شیرینی گرفت فکر میکنید کی بود؟ همون پسری که تو بانک قوامین پادگان بود و به شدت مغرور بود و من ازش خوشم نمیود! اونم نه یکی بلکه 2 تا شیرینی گرفت.worried من هم دیگه کاری به کارش نداشتم. بعد رفتم اتاق سرهنگ اقبال که بهم گفت ما دوست داریم تو همچنان باشی ولی امیدوارم هر جا که هستی موفق باشی. من هم ازش تشکر کردم.kiss
اون روز تسویه حساب رو جزو خدمتم حساب نکردن.sad بعد از تسویه حساب دیگه من عملا سرباز نبودم و میتونستم همون موقع برم خونمون ولی من یک شب دیگه موندم و شب آخر به همه سربازهای آسایشگاه شیرینی دادم. شب آخری که تو ستاد فرماندهی خوابیدم یک مرور بر خاطراتی که اونجا داشتم کردم. اون روز اولی که من و علی اومده بودیم و اتفاقهای بعدش تا رسیدن به روز تسویه.
فردا صبح به سرم زد برای آخرین لباس نظامی رو بپوشم و با همون برگردم شهرمون. از پادگان خارج شدم و همه اون پادگان جزء بخش از خاطرات زندگیم شد.:33: توی مسیر چون لباس نظامی داشتم باید مواظب دژبانهای سطح شهر هم میبودم تا به وقتش اونها رو دریبل بزنم. البته توی خود ترمینال 2 تا دزبان منو گیر انداختند. ولی عجیب اینکه خیلی خوش برخورد بودن. هر چند که من تسویه حساب کرده بودم و برگه تسویه حساب و ترخیص از پادگان رو هم داشتم. غروب رسیدم خونه و لباس نظامی رو از تنم در آوردم.:30:
و اما بشنوید از علی که بعد از رفتن من اون هم به دلیل یک بیماری از خدمت معاف شد. محمود هم 2 ماه بعد از من خدمتش تموم شد.


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

۹۸۹ بازدید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی