نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

9..خوشبختها و بدبختها

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ب.ظ

اول یه توضیحی بدم در مورد اینکه تو قسمت قبل بهم شام نرسید؛ چون روز اولی بود که مسئولان غذا داشتن تقسیم میکردن به آخرین نفرات شام نرسید ولی از فرداش دستشون اومد چقدر غذا برای همه بریزن که به همه برسه.

تو دوره آموزشی به بعضیها خوش گذشت و به بعضیها بد گذشت و برای بعضی ها از جمله خود من این دوره عادی سپری شد:

 روز اولی که تو سالن گردان برامون سخنرانی کرده بودن همونجا 10 نفرو که قدو هیکلش نسبتا خوب بود رو انتخاب کردن به عنوان مسئول غذا. مسئولان غذا خیلی حال کردن در طول آموزشی چون پست و نگهبانی نداشتن و نیم ساعت زودتر کلاس رو باید ترک میکردن برای گرفتن ناهار و شام. که این نیم ساعت موقع کلاس تئوری زیاد مهم نبود ولی موقع کلاس رژه و صف جمع که دهان ما داشت صاف میشد اونها آزاد میشدن! فقط میموند صبحانه که باید زودتر از خواب پا میشدن میرفتن دنبال صبحانه که اوایل خودشون میرفتن ولی اواخر دیگه همه شون میخوابیدن و از اون 10 نفر یک نفر میومد تو گروهان و یک نفر دیگه رو (که مسئول غذا نبود) با وعده صبحانه بیشتر(!) با خودش میبرد آشپزخونه پادگان تا غذا رو بگیرن بیارن تو گروهان!


منشی گروهان هم یکی دیگه از افرادی بود که خیلی بهش خوش گذشت! نه کلاس شرکت میکرد نه صبحگاه نه شامگاه و نه پست میداد! منشی مورد توجه فرمانده گروهان هم بود و آخرین روز هم تو تیراندازی مشترک بهش تیربار گرینف دادن بزنه و حال کنه! اون لیست نگهبانی و لیست مرخصی ساعتی هم دست منشی بود! منشی اینها رو تنظیم میکرد و بعدش میبرد به فرمانده نشون میداد تا امضا کنه. این منشی یک دستیار هم داشت که اون هم بهش بد نمیگذشت.


یک دونه انباردار هم داشتیم که اسمش ابوذر بود و خیلی هم آدم باحالی بود. تو انبار وسایل نظافت مثل جارو و خاک انداز و پانچو (بارانی) و خرت و پرتهایی این مدلی بودن و ما هر وقت جارو و دستمال میخواستیم باید میرفتیم پیش ابوذر! به ایشون هم بد نگذشت البته تو کلاس و صبحگاه و رژه شرکت میکرد ولی نگهبانی نداشت.


یه دونه هم بود آبدارچی گروهان که وظیفش فقط پذیرایی از فرمانده بود که اون هم نگهبانی نمیداد.


ولی در کنار اینها یه عده بودن که بهشون سخت گذشت. یه 3-4 تا ارشد گروهان هم داشتیم که وظیفشون سخت بود و هر چی میشد باید پاسخگوی فرمانده بودن. نگهبانی نمیدادن ولی زیاد فرمانده روشون غر میزد اونها هم دائم باید با سربازها چونه میزدن که این کارو بکن یا نکن که سروکله زدن با 140 تا سرباز واقعا سخته! هر چند موقع تنبیهات اونها میرفتن یه گوشه می ایستادن و نظاره گر تنبیه ما میشدن ولی من باز هم ترجیح میدادم که جای اونها نباشم.


یه عده بودن که محل نظافتشون حساس بود و هر چقدر اونجا رو نظافت میکردن باز هم فرمانده راضی نمیشد!


به عده هم بودن که تابلو شده بودن! اسمشون تو ذهن فرمانده به عنوان سرباز بی نظم ذخیره شده بود!  به اونها هم سخت گذشت چون پست تنبیهی زیاد داشتن!



قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

نظرات (۲)

۱۹۲۶ بازدید

  • خانه سلامتی
  • خاطرات شما هم شده مثل سربازی علی مسعودی تو خندوانه 
    اونوفت این منشی و انباردار و آبدارچی و اینا که بهشون خوش گذشته رو بر چه اساس انتخاب میکردن؟
    چقد این شکلکه :| که میذاری، با آدم حرف میزنه :)) 
    پاسخ:
     روز اول گفتند کی خطش خوبه یکی دو نفر اومدن و بینشون یه دونه منشی انتخاب کردند ولی بقیه رو من هم متوجه نشدم که چه جوری انتخاب شدن.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی