7.. اتمام مرخصی
به خیال خودم مشکل دانشگام حل شد و باید قبل اتمام مرخصی بر میگشتم پادگان. استحقاقی رو ناقص دریافت کرده بودیم و به غیر از یک لباس و یک شلوار و جوراب پوشاک دیگه ای بهمون نداده بودند توجیهشون هم این بود که آخر ساله و همه چیز ته کشیده ولی قول داده بودند که پوتین کلاه و اورکت رو بهمون بدن. جالب اینکه به بقیه گروهانها استحقاقی کامل رسیده بود و فقط ما که کار ثبت ناممون به شب کشیده شده بود و 2 گروهان آخر رو تشکیل میدادیم استحقاقی رو ناقص گرفتیم!
مرخصی تموم شد و من عازم مرزن آباد شدم ولی با وضعیت ظاهری مسخره؛ سربازی که لباس و پیراهن داشت ولی کلاه و پوتین نداشت! هوا هم بارونی بود. نزدیکهای غروب وقتی رسیدم به 10 کیلومتر مانده به مرزن آباد یواش یواش برف هم شروع به باریدن کرده بود که من تو 20 سالگی اون موقع اولین برف سنگینی بود که میدیدم!
به پادگان که رسیدم دیدم که سربازها تو صف هستند و هر کی وارد پادگان میشه قبلش باید بازرسی بدنی بشه و همه ساکها و کیفهاش هم بازرسی بشه. بعد گذشتن از این مرحله وارد پادگان شدم وباید میرفتم ساختمان گردان امام حسن گروهان جهاد. اسم پادگان هم مرکز آموزش شهید ادیبی ناجا که به هتل ادیبی معروف بود! یکی از گروهانهای گردان امام حسین همون موقع رژه رو شروع کرده بودن! ولی گردان امام حسن که گردان ما بود از همه نسبت به در دورتر بود ولی نسبت به نمازخونه نزدیکتر بود. کلا 4 تا گردان تو پادگان بود به نامهای امام حسن، امام حسین، عاشورا و کربلا که هر گردان 4 تا گروهان داشت به نامهای ایمان، ایثار، جهاد و شهادت. به گردان که رسیدم اولش یه خورده برامون تو همون سالن ساختمان گردان امام حسن سخنرانی کردن و بعد بهمون پتو ، واکس، شامپو و صابون، مسواک و خمیر دندون دادن و وارد آسایشگاه شدیم و هر کی یه تخت و یه کمد انتخاب کرد. دیگه کار خاصی نداشتیم یادم میاد که تلویزیون روشن بود و داشت فوتبال هم پخش میکرد که اگه اشتباه نکنم بازی منچستر یونایتد بود. ساعت 6 غروب یه نفر اومد گفت شام میدن رفتیم سالن غذاخوری و شام هم سوپ بود که من خوشم نمیومد و نخوردم و رفتم سراغ ساک خودم و بیسکویت خوردم! شب ساعت 9 هم خاموشی رو زدن و ما هم گرفتیم خوابیدیم تا ببینیم فردا قراره چه اتفاقهایی برامون بیفته!