نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

بالاخره تکلیف کسری خدمت من مشخص شد و نامش اومد تو دستم. حالا میتونستم با توجه به خدمت قبلیم و کسری خدمت روز اتمام خدمتم رو محاسبه کنم. اضافه خدمت هم نداشتم. برای کارت پایان خدمت باید عکس هم یکی دو ماه قبل از اتمام خدمت میگرفتم. عکس هم با لباس زیتونی نیروی انتظامی باید میبود و لباس سفید راهور به درد کارت پایان خدمت نداشت. همچنین آزمایش گروه خونی هم باید میدادیم چون پشت کارت پایان خدمت گروه خونی هم باید درج میشد.:30:

و اما روزهای آخر خدمت حال و هوای خاص خودش رو داره چون به نظر طولانی تر میاد. هر چند که بعد از خدمت هم قرار نبود اتفاق خاصی برام بیفته و دردسرهای جدید شروع میشد ولی باز هم گرفتن کارت پایان خدمت اتفاقیه که فقط یک بار در عمر یک پسر میفته. از اون طرف آزاد شدن از روزی 12 ساعت پست دادن هم طبیعتا اتفاق خوب بود. یکی دو بار رفتم حوزه نظام وظیفه خراسان برای تایید خدمت قبلیم تا همه چیز برای اتمام خدمتم آماده بشه. آخرین روز خدمتم هم باز ویژه تر بود چون من از فردا صبحش دیگه سرباز نبودم. بچه های دیگه هم واقعا حسادت میکردن. به خصوص اونهایی که کسری خدمت نداشتن به امثال ما که کسری خدمت داشتیم.:6:

روزی که خدمتم تموم شد رفتم کارگزینی تا ببینم داستان چیه و روال تسویه حساب چه جوریه. اونها هم گفتند اول باید برم بخش 2 و تسویه حساب کنم. محل استقرار اصلی فرمانده بخش 2 یعنی سرهنگ اخروی پنج راه بود. با شیرینی رفتم اونجا و وسایل خودم رو تحویل دادم که یک کاور پلیس و یک راکت پلیس (تابلوی دستی که یک طرفش قرمز نوشته ایست و یک طرفش با  رنگ سبز نوشته آهسته). با اخروی و سروان گندم آبادی روبوسی و خداحافظی کردم و کارم تو بخش 2 تموم شد. دوباره برگشتم کارگزینی تا برگه تسویه حساب اصلی رو بگیرم. چند تا امضا رو باید داخل خود راهنمایی رانندگی میگرفتم و یک امضا هم باید ستاد خراسان رضوی میگرفتم.:30:

یکی از امضاها برای عقیدتی سیاسی بود که وقتی رفتم اونجا آخوندی که مسئول بود شروع کرد سوالهای نماز و امام و اصول دین رو ازم پرسید. دفعه قبل که از تهران تسویه حساب کرده بودم عقیدتی سیاسی از این سوالها نمیکردن ولی این دفعه مثل اینکه قانون عوض شده بود! جالب این بود که از من درباره تسبیحات اربعه پرسید که من هر چی به ذهنم فشار آوردم یادم نیومد چی بود! اون لحظه نمیدونم چی شد که مخم هنگ کرده بود!straight face  البته بقیه سوالها رو جواب دادم.:30: تو حفاظت اطلاعات هم طرف در رو بست و شروع کرد به سین جیم کردن که تو بخش شما کسی رشوه نمیگیره و یا تخلفی ندیدی؟ من هم گفتم نه ولی اون هی اصرار میکرد که بهش بگم. ولی من واقعا چیزی ندیده بودم! البته مساله سوء استفاده سرهنگ دایی رو هنگام تایید مرخصی بهش گفتم که طبیعتا زیاد براشون مهم نبود چون اگه میتونستند تا الان باید جلوش رو میگرفتن! straight face بالاخره از اونجا هم امضا گرفتم. البته موبایل من هم که قبلا از دستم گرفته بودن، داخل حفاظت بود ولی چون مسئول اصلیش نبود من نتونستم اون روز موبایلم رو بگیرم و بعدها برادرم تو سفرش به مشهد رفت گوشی رو ازش گرفت. برای گرفتن آخرین امضا باید پا میشدم میرفتم ستاد استان. وقتی رفتم اونجا چون با لباس شخصی بودم بهم گفتند که بدون مدرک شناسایی کسی رو راه نمیدیم. من هم اون موقع کارت شناسایی همراهم نبود و مجبور شدم که برگردم میدون راهنمایی و کارت شناساییم رو بگیرم و دوباره برم ستاد.

داخل ستاد بهم گفتند که کسری خدمتت ثبت در سیستم نشده. من مجبور شدم برم بیرون برای برادرم زنگ بزنم که زنگ بزنه مسئول ثبت کسری خدمت تا ثبتش کنه. این قضیه هم نیم ساعت طول کشید و آخرین امضا رو هم گرفتم. ولی یک کار مهم مونده بود؛ اون هم این بود که تخلف سرهنگ دایی رو گزارش بدم به حفاظت اطلاعات کل استان. کار سرهنگ دایی خیلی نامردی بود و هرچند من خدمتم تموم شده بود و دیگه بود و نبود سرهنگ دایی برام فرقی نمیکرد ولی دوست داشتم بقیه سربازها از دستش نجات پیدا کنند. من گزارش رو نوشتم و اینکه بعدا برخوردی با دایی شد یا نه رو بی خبرم.:30:

با برگه تسویه حساب رفتم کارگزینی و اونها هم نامه موقت اتمام خدمتم رو بهم دادن. کارت پایان خدمت 2-3 ماه دیگه آماده میشد و من باید میومدم مشهد و میگرفتم. البته الان کارت رو پست میکنن خونه طرف و کسی لازم نیست مجددا بیاد پادگان برای گرفتن کارت. من در طول خدمتم حقوق نگرفتم و همه اون حقوقها رو بعد از خدمت یکدفعه ریختن به حسابم.

برای آخرین بار رفتم حرم و بعدش موقع رفتن به سمت ترمینال مشهد بود که یعنی بعد اون دیگه فلکه آب، چهارراه دانش و چهارراه خسروی برام حکم خاطره رو خواهد داشت. وقتی رسیدم خونه تازه متوجه شدم که اول بدبختیمه و انگار زندگیم تازه شروع شده بود. 2 ماه بعد رفتم مشهد و کارت پایان خدمتم رو گرفتم و این گونه بود که به جمع بیکاران کشور یک نفر دیگه اضافه شد.:12:

این آخرین قسمت داستان خدمتم بود و سعی کردم هر چی که یادم میاد رو بنویسم. نوشتن هر قسمت هم تقریبا بیش از یک ساعت وقت میبرد. البته بعد این شاید یک بار جمع بندی کنم و اگه خاطره خاصی باز هم یادم اومد یا از دیگران شنیدم که مرتبط با خدمت بود میام و مینویسم.:3:

شروع خدمتم من جای یه نفر دیگه اومدم و حالا من خدمتم تموم شد و جای من افراد دیگه اومده بودن و این چرخه ادامه همیشه داره. شاید خدمت وقت تلف کردن باشه ولی به داشتن کارت پایان خدمت می ارزه. فرمانده گردان امام حسن مرزن آباد حرف خوبی زد؛ اون روزی که آموزشیمون تموم شده بود گفت دیگه این جمعی که اینجا هست رو به هیچ وجه نمیشه مجددا دور هم جمع کرد! این حرفش درباره تمام مقاطع خدمت درسته و دیگه نمیشه همه رو با هم یک جا جمع کرد.:30:


قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

63.. انواع پست و گشت در پلیس راهور مشهد

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ب.ظ

در طول خدمت خیلی از روزها بین سربازها حمایل توزیع میکردن. یک حمایل پلاستیکی که روش یک شعار نوشته بود مثلا روز تولد امامها رو تبریک میگفت و یا شهادتها رو تسلیت میگفت و حتی روز کار و کاگر هم مورد داشتیم که شعار روی حمایل بود. ما باید این بند حمایل رو وصل میکردیم به لباسمون و تیپمون ضایع میشد!:31:

تو دوره خدمت کلا خیلی از فوتبالها رو ندیدم ولی اون سال، سالی بود که پرسپولیس:22: قهرمان حذفی شد و میلان:22: هم قهرمان ایتالیا. بعد از اون قهرمانی میلان تا به الان چند ساله که فقط یوونتوس قهرمان میشه!:6:

چند مدل از پست دادن پلیس راهور تا اونجایی که من یادمه اینها بودن: 
1. تک پاس: که هفته ای 6 روز صبحها از ساعت 6.5 صبح تا 1.5 بعد از ظهر و عصرها از ساعت 4.5 تا 9.5 باید پست میدادن و هفته ای یک روز هم تعطیل بودن که من هم جزء همینها بودم.
2.شیفتی: سربازهای بالای یک سال خدمت وضعیت پستاشون یه خورده بهتر میشد به این صورت که یک روز در میون صبحها و عصرها پست میدادن مثلا اگه امروز صبح پست میدادن بعدازظهر استراحت میکردن و فردا صبح هم استراحت میکردن و فردا بعد از ظهر ساعت 2 میومدن پست میدادن. خود کادریها هم به همین شکل میومدن سر کار.
3. 24-24 : یعنی 24 ساعت پست میدادن و 24 ساعت هم تعطیل بودن. که به اینها گروه ضربت هم گفته میشد. یعنی با مینی بوس در سطح شهر گشت میزدن و هیچ جای ثابتی نداشتند. هر روز یک منطقه از شهر رو انتخاب میکردن برای جریمه کردن رانندها!
4. کار اداری: اونهایی که کارشون اداری بود خیلی راحتتر بودن ولی مشکل این بود که به هر کسی کار اداری نمیدادن و باید یک آشنا میداشتن. اصلا هم هیچ ربطی به درجه یا تحصیلات نداشت! البته اونهایی که کار اداری داشتن هم یک روز در میون به داخل شهر میرفتن و پست میدادن و گشت میزدن.
5. کارهای خاص: مثل آرایشگری، نظافت، دژبانی، آجودان و ...
6. شیفتی_فوق العاده: یه چیز بین شیفتی و تک پاس! یعنی مثل اطرف صبحها همش میومد و بعدازظهرها یک روز در میون. یا بعدازظهرها همش میومد و صبحها یک روز در میون! تو بخش 2 شیفتی وجود نداشت و همه یا تک پاس بودن و یا شیفتی_فوق العاده.
7. شیفت شب: اینها متاهلهای مشهدی بودن که هر روز از ساعت 8 شب تا 12 الی 2 شب پست میدادن!

من هر روز موقعی که چهارراه دانش پست میدادن میرفتم سمت دانش غربی و روی نیمکت مینشستم چون واقعا نمیشد 7-8 ساعت پشت سر هم ایستاد. دانش غربی جای خلوتی بود و کسی از رئیس روسامون از اونجا رد نمیشد. یک بار میخواستم برم برای استراحت ولی منصرف شدم و همون چهارراه دانش روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستم؛ یک دفعه دیدم از پشت نیمکت صدای بلندگو میاد! ماشین سرهنگ زمانیان (شماره 2 پلیس راهور) بود که از سمت دانش غربی داشت رد میشد! من شانس آوردم که اون روز استثنائا سمت داشن غربی نرفتم وگرنه سرهنگ زمانیان منو میدید و ممکن بود برامون دردسر درست بشه.:35:

وضعیت حقوق من هم زیاد جالب نبود. در طول خدمتم هیچ حقوقی نگرفتم و همه حقوقم رو یک ماه بعد از پایان خدمتم گرفتم. دیگه بر خلاف سال 86 فیش حقوقی نداشتیم و پولها مستقیم به حساب بانک سپه سرباز واریز میشد. برای من با درجه ستوان 3 حقوق 70 تومان در ماه بود.:6:

و اما اگه بخواید وضعیت رسیدگی به مشکلات سربازان رو متوجه بشید این خاطره رو بخونید؛ یک روز بچه های آسایشگاه رفتن به مسئول آسایشگاه گفتن که آسایشگاه سوسک داره. فکر میکنید عزیزان مسئول چه راه حلی ارائه دادن؟ یک روز صبح جمعه ساعت 4 همه سربازها رو بیدار کردن و گفتند برید بیرون که میخوایم داخل اتاق رو سم بزنیم. پتوهاتون رو هم ببرید بیرون بشورید! به همین سادگی همون زمان محدود استراحتمون رو هم کوفت کردن و همه پشیمون شدیم از این که اصلا درباره سوسک گله کردیم! نتیجه اخلاقی: در دوران خدمت اگه هم قرار باشه مشکلی از سربازها حل بشه، مطمئنا به گونه ای حل میشه که سرباز هم کاملا اذیت بشه!:30:


  • سرباز

62.. به فنا رفتن موبایل

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

تو یکی از روزها مسئول آسایشگاه عوض شد. مسئول قبلی آدم گیری بود ولی این جدیدیه زیاد اهل گیر دادن نبود. یکی از تغییراتی که انجام داد این بود که زمان صبحانه رو عوض کرد. قبلا به ما 6:15 صبحونه میدادن در حالی که ما باید 6:30 سر پستمون بودیم. مجبور بودیم صبحونه رو ورداریم و ساندویچ کنیم و تو راه بخوریم که شکل ضایعی داشت ولی با اومدن اون مسئول جدید ساعت یک ربع به 6 صبحونه رو میاوردن.:19:


آوردن موبایل به داخل آسایشگاه ممنوع بود ولی با این حال اکثر بچه ها گوشی رو همراه خودشون میاوردن داخل آسایشگاه. من هم که دیدم اینجوریه گوشیم رو آوردم داخل. یک هفته ای بدون مشکل گوشی رو داخل آسایشگاه میاوردم ولی یک روز صبح قبل از خارج شدن، تک تک بچه ها رو بازرسی بدنی کردن و هر کی گوشی داشت موبایلش رو ضبط میکردن. گوشی منو هم گرفتن. گوشی ها رو بردن حفاظت اطلاعات و تا پایان خدمتم گوشی رو پس ندادن. من مجبور شدم یک گوشی دیگه با یک سیم کارت دیگه رو از برادرم بگیرم و تا پایان خدمت استفاده کنم. الان که فکرشو میکنم به خودم می گم عجب کار بی خودی کردم که گوشی رو میبردم داخل آسایشگاه چون واقعا کار خاصی باهاش نداشتم.:31:


دیدن هر کارت پایان خدمتی حس حسادتم رو فعال میکرد و ته دلم میگفتم خوش به حالش که خدمتش تموم شده. بعضی اوقات تو کارگزینی چند نفر میومدن برای گرفتن کارت پایان خدمت و رسید رو امضا میکردن و کارت پایان خدمتشون رو میگرفتن و من با خودم میگفتم پس کی نوبت خودم میشه؟:33:


در زمان خدمتم در مشهد چند تا آدم معروف رو دیدم یکی رامین راستاد بود که روبروی کانکس فلکه آب داخل تاکسی نشسته بود و داشت سیگار میکشید. سید جلال طباطبایی که در شبهای برره نقش کافه چی رو داشت هم اونجا  زیاد دیدم.


http://www.sourehcinema.com/Images/ThumbNail.aspx?Type=People&Id=138111300065 

Image result for ‫رامین راستاد‬‎


لباس مصوب رسته راهور یک لباس پلیسی بود و به خاطر همین، از نظر ظاهری شباهتی به سربازها نداشتیم. این وسط بچه ها خیلی توجه یا علاقه داشتند به ما. همیشه ما رو آقا پلیسه صدا میکردن. بین این همه آدم فقط ما رو نگاه میکردن. بعضی هاشون هم ازمون میترسیدن. من هم این وسط سوء استفاده میکردم و بچه هایی که لجبازی میکردن رو با اخم نگاه میکردم و اون بچه یک دفعه ساکت میشد و با تعجب منو نگاه میکرد.:18:


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

61.. طرح آمایش در خدمت سربازی

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ب.ظ

نحوه مرخصی گرفتنم که زیاد جالب در نیومد ولی به هر حال پس از اخذ مرخصی، رهسپار ولایت شدم. وقتی وارد ترمینال شدم یه عده هجوم آوردن سمتم که کجا میخوای بری؟ اونها تشنه مسافر بودن و سر هر مسافر ممکن بود که دعوا هم کنند. ولی روش کسب درآمدشون رو من نمیپسندیدم چون که اون موقع کرایه تا شهرمون 9 تومان بود ولی اینها 10 تومان میگرفتن. بعد اینکه 10 تومان رو میگرفتن میرفتن به باجه 9 تومان بابت بلیط میدادن و 1000 هم میشد مال خودشون! توصیه اینکه وقتی وارد ترمینال شدین اصلا کاری به اونها نداشته باشید و خودتون مستقیم برید و بدون واسطه از باجه بلیط بخرین و یا اینکه اینترنتی هزینه بلیط رو پرداخت کنید تا هزینه اضافه برای دلال ندین.:30:


در مسیر همون داستانهایی که موقع خدمتم تو تهران پیش اومده بود باز تکرار شد و اتوبوس خراب شد و به خاطر همین با 3-4 ساعت تاخیر به شهرمون رسیدم.:33: با توجه به تجربایتم درباره مسائل راهنمایی و رانندگی به جهان به شکل دیگه نگاه میکردم. مثلا هر موتوری که میدیدم ناخودآگاه به نوع پلاکش هم نگاه میکردم که ببینم چه قدیمیه یا پلاک ملی داره. وقتی وارد خونه شدم اولین چیزی که چشمم بهش افتاد پلاک ماشین بود و بعد هم پلاک موتور برادرم که پلاک ملی نبود! پس از پشت سرگذاشتن 6 روز مرخصی و همچنین کنکور ارشد دادن دوباره عازم مشهد شدم. تو این مدت مرخصی دنبال کارهای کسری خدمتم هم رفتم.:30:


روزهای اول خدمت بعد از مرخصی اصلا جالب نیست چون هوای خونه هنوز تو سرته.:6: وقتی رسیدم دیدم که بچه های خوزستان، لرستان و آذربایجان دیگه نیستند و محل خدمتشون عوض شده. یک طرح در خدمت وجود داره به نام آمایش؛ یعنی سربازانی که از یک مقدار خاص نسبت به شهر خودشون دور هستند پس از 6-7 خدمت میتونند برن استان خودشون خدمت کنند. فاصله فکر کنم 1500 کیلومتر بود اون موقع؛ یعنی کسی که 1500 کیلومتر از استان خودش دوره مشمول آمایش میشد. مثلا از تبریز تا مشهد 1500 کیلومتر فاصلست و به خاطر همین سربازهای تبریزی در مشهد مشمول آمایش میشن و سربازهای مشهدی هم در تبریز همینطور. من هم فاصله شهرمون تا مشهد 700 کیلومتر بود و مشمول آمایش نمیشدم. سر همین قضیه آمایش چند تا از دوستای بسیار خوب من هم رفتند استان خودشون و من نبودم تا باهاشون خداحافظی کنم.:26:


3 قشر دیگه هم عین ما زیاد تو کار پست دادن و یا مشابه اون بودن. یکی سربازهای ثامن که وظایف انتظامی دور حرم رو بر عهده داشتن. یکی ماموران و بازرسان تاکسیرانی مشهد که باید دور میدون مراقب تاکسی ها بودن. قشر بعدی زوارکشها بودن یعنی همونهایی که سوئیت و هتل و خونه به مسافرها میدن و کنار میدون هر ماشینی میبینن داد میزنن خونه سوئیت و ... خلاصه ما با این 3 قشر به نوعی هم پست بودیم و با هم زیاد اختلاط میکردیم.:25:

دور فلکه آب چند جا محل استقرار نیروها بود که هر کدوم اسمهای خودشون رو داشتند. مقابل پاسگاه، هتل ادریس، خروجی و ورودی زیرگذر، پارکینگ امام رضا، خروجی خسروی، لاویران (نام یک عکاسی)، خروجی خیابان امام رضا (تهران) و ورودی امام رضا اسمشون بود. ولی علاوه بر اینها که دور میدون بودن. چهارراههای خسروی، دانش و فلکه برق و باب الجواد هم نیروهای خودش رو داشت. یواش یواش من از فلکه آب منتقل شدم به چهارراه دانش. کلا خدمت دور میدون سختتر از چهارراه دانش بود و این که من منتقل شدم اونجا به نفعم شد. در چهارراه دانش یا در واقع تقاطع خیابان دانش و خیاباون امام رضا کار خاصی هم نمیکردم و خیلی کمتر از فلکه آب با راننده ها سروکله میزدم.:3: روزهای اول دو طرف خیابون باز بود ولی بعدها به خاطر پاره ای از تعمیرات یک طرف خیابون امام رضا رو بستن و این بستن تا آخر خدمتم ادامه داشت. یادش به خیر دانش غربی و شرقی...


و اما یک خاطره تعریف کنم از فلکه آب. یک روز من کنار میدون ایستاده بودم و اوضاع رو رصد میکردم که یکی از مسافرها دنبال تاکسی میگشت. یه تاکسی براش نگهداشت. مسافر بهش گفت حرم میرم. و راننده گفت سوار شو! و با هم رفتن قبل اینکه من بتونم واکنشی انجام بدم. اون مسافر نمیدونست که فلکه آب چسبیده به حرمه و اصلا نیازی به تاکسی گرفتن نیست و راننده نامرد هم بهش نگفت. این مدل راننده ها معمولا الکی میرن یک مسیر رو طی میکنند و بعد دوباره مسافر رو بر میگردونن حرم و کرایشون رو میگیرن.:6: یا یک مدل کلاه برداری دیگه اینه که راننده میگه من کرایه رو بر اساس تاکسی متر میگیرم؛ تا اینجا مشکلی نیست به شرطی که راننده تاکسی کوتاهترین مسیرو رو انتخاب کنه ولی بعضی راننده ها وقتی بفهمن که مسافرشون مسیر رو بلد نیست الکی میرن یک مسیر رو اضافه طی میکنند و به ازای هر مسیر طی شده تاکسی متر کرایه بیشتر محاسبه میکنه!:6: پس حواستون به این چیزها هم باشه.:30:


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

60.. گرفتن مرخصی از دایی

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ

یواش یواش هوا گرم شد و وسطهای اردیبهشت بود که اعلام کردن دیگه کاپشن نپوشید و تیپ ما شد یک پیراهن سفید و یک شلوار سرمه ای با یک نوار آبی آسمانی، کفش سیاه، کلاه دژبانی قرمز، دستکش و سوت. اون بارونی(پانچو) که من داشتم خیلی بدنم رو قوز نشون میداد و وقتی اونو کندم دیگه مجددا بدن رو اومد و از وضعیت گوژپشت نتردام تبدیل شدم به رامبو! فرماندمون که منو دید گفت: آها این درسته الان بدنت رو اومد.:3:

به کنکور ارشد دانشگاه آزاد نزدیک میشدیم و من هم باید میرفتم مرخصی برای شرکت در کنکور. ولی اینجا برخلاف ستاد ناجا مرخصی گرفتن چند تا مرحله داشت. اگه در ستاد ناجا فقط با سرهنگ اقبال طرف بودیم اینجا باید از سرهنگ اخروی و بعدش دایی و در نهایت کارگزینی مهر تایید میگرفتیم. سرهنگ اخروی زیاد کاری به کار بچه ها نداشت و با یک هفته مرخصی موافقت کرد و یک روز مرخصی تشویقی و یک روز هم مرخصی تو راهی داد ولی تو مرحله بعد باید از دایی هم امضا میگرفتم ولی...

درجه دایی سرهنگ 2 بود ولی درجه واقعیش سرهنگ تمام بود ولی خودش نمیخواست سرهنگ تمام بشه چون اگه سرهنگ تمام میشد اون وقت به جای گشت انظامی در شهر میبایست به یک شغل اداری مشغول میشد که یک جا نشستن با سلیقه دایی جور نبود! دلیل اینکه بهش لقب دایی داده بودن این بود که تکیه کلامش دایی جان بود و هر کیو میخواست صدا کنه بهش میگفت دایی جان! دایی یا همون شماره 3 شخصیت عجیبی داشت و اصلا تو رفتارش ثبات نداشت. بچه های دیگه که خیلی بیشتر از من با دایی مواجه شده بودن 2 دسته بودن؛ یک عده میگفتن دایی خیلی بامرام و بامعرفته و بعضی ها میگفتند خیلی عقده ای و نفهمه! در واقع اگه حالش خوب بود کلی به طرف حال میداد و اگه حالش خوب نبود دهن طرف رو صاف میکرد!:31: ولی یک چیز رو همه در اون اتفاق نظر داشتن و اون هم یک قانون من درآوردی و در سطح جهان منحصر به فرد بود! این قانون من درآوردی این بود که برای گرفتن مرخصی، سرباز حتما باید گواهینامه موتور داشته باشه!straight face حالا این که ربط مرخصی به گواهینامه موتور چیه چیزیه که جواب خاصی بهش نمیه داد چون اصلا ربطی به هم ندارن. ولی اینجا دایی چون زور داره و چون سمت و پست و مقام داره ما هم باید اطاعت کنیم! نه بازرسی به این تخلف آشکار دایی کاری داشت و نه حفاظت اطلاعات. همه چیز علیه سرباز بود. اون سواره بود و سربازها پیاده.:16:

این قضیه گواهینامه موتور ربطی به مرخصی نداشت ولی دایی این کار رو بدون هدف انجام نمیداد. اگه از خودش میپرسیدی میگفت چون یک بار یک سرباز در ایام مرخصی با موتور تصادف کرده از اون روز به بعد همه سربازها باید گواهینامه موتور رو میکردن تا با مرخصیشون موافقت بشه! ولی این دلیل یک دروغ بود؛ هدف اصلی دایی این بود که بتونه موتورهای ناجا رو به سربازها غالب کنه! ناجا چندین موتور داشت که رو دست دایی باد کرده بود. قاعدتا این موتورهای ناجا باید در اختیار افسرهای وظیفه قرار میگرفت ولی فقط افسرهایی که گواهینامه موتور داشتند. مشکل دایی همین بود که افسر گواهینامه موتور دار پیدا نمیشد به خاطر همین شرط گواهینامه موتور رو برای مرخصی گذاشته بود. هر سربازی که میخواست بره مرخصی اگه گواهینامه موتور رو میکرد بعد از برگشت مرخصی باید موتور ناجا رو تحویل میگرفت. موتور ناجا هم واقعا مسئولیت رو بیشتر میکرد و نگهداریش کلی گرفتاری داشت. دایی زور داشت و زور میگفت.:6: البته فقط قضیه گواهینامه موتور هم نبود و سرباز باید کتابچه دانستنیهای سرباز رو هم به همراه خود داشت که البته این چیز مهمی نبود.

دایی هر چی که بود من باید ازش مرخصی میگرفتم چون کنکور داشتم چاره ای نداشت جز اینکه موافقت کنه. قبلش یک کارتکس موتور آماده کردم که البته نه مهر داشت و نه امضا. برای آزمون گواهینامه موتور باید در ابتدا یک کارتکس میداشتم. با همون کارتکس ناقص رفتم دایی رو گیر آوردم و برگه مرخصی تایید شده توسط اخروی رو بهش نشون دادم. اول بهم گفت کتابچه دانستنیهای سربازت کو؟ من کتابچه رو بهش نشون دادم؛ کتاب رو بهش نشون دادم. دایی کتاب رو از دستم گرفت و شروع کرد از اون سوال کردن! 2-3 تا سوال از کتابچه پرسید که من نصفه و نیمه جواب دادم. سابقه نداشت از کسی سوال بپرسه ولی از من پرسید و مشخص بود اون روز بی حوصلست و میخواد قدرتنمایی کنه!:31: بعد از اون هم رفت سراغ بحث شیرین گواهینامه! من هم همون کارتکس نصفه و نیمه رو بهش نشون دادم. نگاه کرد و گفت منو بازی میدی؟ کنکورت کی هست؟ من گفتم جمعه. 5 روز مرخصی بهم داد و زیر لب غر هم میزد. من برگه رو ازش گرفتم و بدون اینکه موقع خروج از کانکس، احترام نظامی بهش بذارم از اونجا رفتم بیرون و یک انتقام کوچولو ازش گرفتم. در مجموع دایی و امثال اون رو که از قدرت خودشون سوءاستفاده میکنند رو واگذار کردم به خدا.:6:

  • سرباز

59.. برگه جریمه

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ

روزهایی که آماده باش بودیم( به جیز عید نوروز) برای ما که سرباز بخش 2 بودیم خیلی خوب میشد. آماده باش فقط مربوط یه بخش 2 بود و بقیه بخشها آماده باش نداشتن. به خاطر همین روزهای آماده باش از بقیه بخشها میومدن کمکون. فرمانده های ما هم هوای ما رو داشتن و کارهای اصلی رو می سپردن به اونها تا به ما فشار نیاد!:18: بعد از عید 2-3 روز آماده باش خورده بودیم؛ مثلا ولادت امام رضا یکی از این روزها بود. یا یک روزی پیکر شهید برونسی رو بعد از سالها پیدا کرده بودن و روز تشییعش ما در آماده باش بودیم که از نظر فشار کاری خیلی روز راحتی رو پشت سر گذاشتیم.:29:


بخش 2 بخشی بود که به دلیل شلوغی کارهاش خیلی سخت تر از بخشهای دیگه بود. بعضی اوقات سربازهای بقیه بخشها رو برای تنبیه میاوردن بخش ما چند روز پست بدن و حالشون جا بیاد! حساب کنید کاری که ما هر روز داشتیم انجام میدادیم برای بقیه بخشها حکم تنبیه رو داشت!straight face


یک خوبی مشهد این بود که فامیلهام اگه میومدن زیارت، ما اونجا همیدگه رو میدیدیم. تو مدتی که اونجا خدمت بودم چند تا از هم محلیهام رو هم اونجا دیدم. دو تا از دایی هام اومدن مشهد و همدیگه رو دیدیم و یک بار برادرم هم اومد مشهد.:30:


بعضی از سربازها قبض جریمه داشتن و مجبور بودن که راننده ها رو جریمه کنند. این قبض جریمه ها چیزی جز دردسر نبودن. اول از همه این که شخص جریمه کننده زیاد فحش میخورد و چند بار هم سر همین جریمه ها کتک کاری شد! حتی بعضی ها که ظاهرشون نشون میداد باید متشخص باشن سر همین قضیه ها روی دوم خودشون رو نشون میدادن! حتی بعضی از پیرمردها و خانمها هم از این کارها میکردن!straight face به هر حال این قبضها باید پر میشد و اگه یک سربازی تاخیر تو پر کردن قبضها داشت مواخذه میشد! یک بدبختی دیگه سربازها این بود که باید قبض جریمه کادریها رو هم پر میکردن! اون کادری میرفت تو کانکس زیر کولر مینشست و برگه های جریش پر میشد! البته این قبضها رو فقط به ستوان 3 و بالاتر میدادن و اونهایی که مثلا استوار بودن نمی تونستن قبض داشته باشن. من هم ستوان 3 بودم ولی گواهینامه نداشتم و خوشبختانه دچار پر کردن قبض جریمه نمیشدم. هر سرباز یا کادری که قبض جریمه داشت یک مهر هم داشت که روش کدی نوشته بود. از طریق این مهر که روی برگه های جریمه زده میشد مشخص میشد که هر قبض جریمه مال چه شخصیه. اگه تو برگه های جریمه اشتباهی شکل میگرفت مثلا پلاک رو اشتباهی می نوشتن حسابی برای اون نیرو دردسر ایجاد میشد. ولی بدترین اتفاق ممکن این بود که برگه جریمه گم بشه؛:31: مثل تمام لوازم نظامی که حفظ و نگهداریش بسیار بسیار مهمه قبضهای جریمه هم مسئولیت بسیار بالایی داشتن؛ اگه قبض جریمه گم میشد اون طرف باید میرفت دادگاه و بعدش زندان! من یه بار خودم شاهد بودم که یک سرباز قبض جریمش رو گم کرده بود و چنان 4 ستون بدنش میلرزید و عرق زده بود و رنگش زرد شده بود که انگار دارن جونش رو میگیرن. البته شانس آورد که قبضها رو پیدا کرد. حساب کنید اگه یک شخص این قبض جریمه رو پیدا میکرد میتونست راحت از اون سوء استفاده کنه. تنها خوبی قبض جریمه این بود که راننده ها ازت حساب میبردن.:30:


من خودم همیشه یک کاغذ و یک خودکار تو دستم بود و با اینکه قبض جریمه نداشتم ولی همین کاغذ و خودکار حسابی راننده ها رو میترسوند.:18: مثلا خیلی پیش اومد برام که یک ماشینی تخلفی کرده و من هم پلاکش رو یادداشت کردم. بعد راننده میومد ازم کلی عذرخواهی میکرد و من هم می بخشیدمش و شماره پلاکش رو خط میزدم!:25: این شماره پلاکهایی که مینوشتم روی برگه هم در نهایت کار خاصی باهاش نمیکردم مگر اینکه واقعا یک نفر پررو بازی در می آورد یا از دستم فرار میکرد که اون موقع این شماره رو میدادم به یکی از بچه ها که قبض جریمه داشت و اون هم جریمش رو ثبت میکرد. البته وقتی من شماره میدادم اون سربازها یه خورده با اکراه قبول میکردن چون اگه من شماره رو اشتباه میزدم در واقع اونها بودن که مواخذه میشدن. روی قبض جریمه علاوه بر پلاک، نوع ماشین و رنگش هم باید مشخص میشد. البته رنگ و نوع ماشین احتیاج به جزئیات خاصی نداشت یعنی مثلا لازم نبود بنویسن پژو 206 یا پزو پارس فقط کافی بود بنویسیم پژو. یا مثلا رنگ بژ، کرمی و زرد همه شون زرد حساب میشدن. البته اگه جزئیات رو هم دقیق مینوشتن مشکلی پیش نمیومد. انواع جریمه راننده اینجوریه:

1.تسلیمی:
راننده وسیله ی متخلف درمحل حضورداشته ودراین حالت پلیس از راننده مدارک رانندگی را اخذ وپس ازپرکردن قبض اخطارراکه شامل مواردزیراست به وی تحویل می دهد :
الف)مشخصات راننده متخلف ومشخصات گواهینامه ((محل صدوروشماره گواهینامه))
ب)مشخصات وسیله نقلیه شامل،رنگ وشماره پلاک انتظامی
ج)نوع ومحل تخلف
د)تاریخ وزمان تخلف
ذ)مشخصات افسر مربوط با قید کد

2.الصاقی:
وسیله نقلیه بدون حضور راننده در محل تخلف متوقف شده است.دراین حالت قبض اخطار به مانندموارد فوق به جز((مشخصات راننده))تکمیل وکامل میگردد وبه وسیله نقلیه الصاق میشود

3.دوبرگی:
هنگامی که امکان متوقف کردن وسیله نقلیه امکان ندارد مانند عدم توجه راانده به فرمان پلیس،یادلایل دیگر،دراین صورت همانند روش بالا عمل نموده وفقط مشخصات راننده وگواهینامه درآن قید نمی شود وبرگه اخطار صادر می گردد

نکته:

درموردجرایم تسلیمی،اگرمتخلف ازگرفتن برگ اخطار سرباز زد اصطلاحا"به آن خودداری گفته و هر دو برگ تحویل اجراییت می شود.


دور حرم بیشتر جریمه ها مربوط به نداشتن کمربند و استفاده از موبایل میشد. قبض جریمه ها بعد از پرشدن به اجرائیات داده میشد و در اونجا در سیستم ثبت میشد. قبض های پر شده رو تحویل میدادن و قبضهای جدید رو دریافت میکردن.


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

58.. حمل با جرثقیل

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ


ساعت پست ما 6.5 صبح تا 1.5 بعد از ظهر بود و از 1.5 تا 4.5 استراحت داشتیم و بعدش دوباره از 4.5 بعدازظهر تا 9.5 شب که بعدها ساعت صبحها تا 2 بعدازظهر شد ولی ساعت استراحت ما هم از 2 تا 5 شد. این ساعت استراحت رو ما بعضی اوقات بر میشگتیم میدون راهنمایی و آسایشگاه استراحت میکردیم و بعضی اوقات هم میرفتیم هم دوروبر فلکه آب، کلانتری امام رضا و توی نمازخونه استراحت میکردیم.:2: البته بعضی اوقات موقع استراحت ظهر اینقدر یه عده سر و صدا تو آسایشگاه یا نمازخونه بود که نمیشد درست و حسابی استراحت کرد!:6:


یک روز غروب دور فلکه آب داشتم پست میدادم که ارشد میدون اومد بهم گفت تو رو میخوایم بفرستیم یک جای خوب! طبیعتا من هم از جاهای خوب استقبال میکردم ولی این احتمال رو هم میدادم که داره شوخی میکنه ولی این قضیه شوخی نبود. یک آقایی کنار ارشد بود و اونو بهم معرفی کرد که راننده خودروبر هستند! قضیه این بود که من باید میرفتم توی ماشین مینشستم و میرفتیم تو حوزه بخش 2 گشت میزدیم و ماشینهایی که زیر تابلوی توقف مطلقا ممنوع به همراه تابلوی حمل با جرثقیل، پارک کرده بودن رو با جرثقیل میبردیم به یک پارکینگ که با نیروی انتظامی قرارداد داشت! روز اول خیلی از نظر من عالی بود. به جای اینکه برم 5 ساعت بایستم توی ماشین نشسته بودم و داشتیم دور میزدیم. چی بهتر از این؟ بعد از اینکه ماشین رو از زیر تابلو میکشیدیم بیرون اون ماشینو میبردیم پارکینگ و برای هر ماشین قبض هم صادر میکردیم و توی قبض مشخصات ماشین رو باید مینوشتم و امضا میزدم. من کار خاصی نمیکردم و خود راننده تشخیص میداد که کدوم ماشین رو ببره پارکینگ. بعضی اوقات چند تا ماشین مختلف زیر تابلو بودن که این راننده اون ماشینی که مدل بالاتر بود رو میبرد پارکینگ. خود راننده بابت هر ماشینی که به پارکینگ میبرد کرایه حمل ماشین میگرفت ولی اگه تو مسیر خسارتی به ماشین وارد میشد باید خسارتو پرداخت میکرد. معمولا راننده ها از این که ماشین بیشتری ببرن پارکینگ استقبال میکردن چون کرایه بیشتری میگرفتن. من هم که همیشه ابتکار به خرج میدادم از بلندگوی خودرو استفاده میکردم و وقتی تو گشت زدن از فلکه آب رد میشدیم به بچه ها خسته نباشید میگفتم و یا اگه ماشینی مدل بالا بدجا پارک کرده بود میگفتم مثلا راننده بنز لگنت رو از اینجا بردار!:18:


این وسط خود راننده هم از همه جا بی خبر وقتی میومد سراغ ماشینش و میدید که ماشینش نیست و دیگه چه حالی میشد و چه جوری ردی از ماشینش پیدا میکرد اصلا معلوم نبود ولی خیلی ضد حال میخورد. البته اگه قبل از ورود ماشین به پارکینگ، راننده سر میرسید ما طبق قانون موظف بودیم که ماشین رو به راننده پس بدیم و فقط جریمش کنیم. در مجموع این کار هم زیاد فحش برامون در پی داشت! و من هم اویل رازی بودم ولی بعدا دیگه حس کردم نامردیه و زیاد از همراهی با خودروبر استقبال نمیکردم.:6:


یک روز چهارشنبه صبح در حال پست دادن بودم که فرمانده اخروی با ماشین اومد و گفت چرا اینجایی؟ من گفتم مگه قرار بود جای دیگه باشم؟ اون هم گفت چهارشنبه صبح کلاس عقیدتیه و باید شرکت کنی. من تا به حال چنین چیزی رو نشنیده بودم. به هر حال برگشتم میدون راهنمایی و نمازخونه اونجا کلاس برگذار شد که به زیارت عاشورا و یک سخنرانی کوتاه گذشت. ولی مهمترین بخش قضیه حضور و غیاب بود که باید اسم خودمون رو به عنوان حاضر در کلاس اعلام میکردیم و اگه کسی غایب بود به ازای هر غیبت اضافه خدمت میخورد. صبحانه روزهای چهارشنبه عدسی بود و بعد اون هم میرفتیم کلاس عقیدتی.:30:


هر شب قبل از خاموشی آمار شب میگرفتن و اگه کسی غیبت داشت حسابی باهاش برخورد میکردن. هیچ کس حق نداشت که شب جای دیگه ای جز آسایشگاه باشه(به جز سربازهای مشهدی و سربازهای مستقر در کانکس). مثلا بعضی اوقات خانواده سربازها میومدن مشهد و مثلا میرفتن هتل؛ سرباز حق نداشت بره پیش خانوادش در هتل شب بمونه مگر اینکه صبحش اجازه میگرفت که شاید اونها هم قبول میکردن.:30:


و ام بشنوید از یک سربازی که خدمتش 3-4 سال طول کشیده بود و هنوز هم باید میموند. این سرباز چند بار از خدمت فرار کرده و دچار نهستی شد و بعد از مدتی غیبت برگشت خدمت و بابات هر فرار هم کلی اضافه خدمت خورده بود. آخه آدم عاقل؛ 18 ماه خدمتت رو انجام بده کلکش کنده بشه دیگه. این که هر دفعه غیبت کنی و هی اضاف بخوری که کار خودت سخت میشه!:6:


  • سرباز

57.. اولین زیارت حرم!

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ

یواش یواش در حوزه گرفتن موتور حرفه ای شده بودم و دیگه دلرحمی برام معنی نداشت و سنگدل شده بودم. چون از بالا تحت فشار بودیم دیگه باید رحم رو از کارمون حذف میکردیم. دیگه کار به جایی رسیده بود که من میرفتم تو کوچه ها دنبال موتور! بدی موتور گیری این بود که خیلی نامردی بود ولی خوبیش این بود که چون سرگرم دنبال کردن رانندگان بودیم و در کمین موتور ها بودیم متوجه گذشت زمان نمیشدیم. راننده ها یواش یواش دیگه وقتی ما رو میدیدن که طرح موتور گیری داریم قبل از فلکه آب دور میزدن و خلاف جهت فرار میکردن و میرفتن از کوچه امام رضای 2 (کوچه کربلا)؛ اینجا بود که من دست به کار شدم و رفتم توی پیاده رو کنار کوچه کربلا وای می ایستادم و موتورهای فراری رو غافلگیر میکردم! مردم مشهد به خصوص اونهایی که سنشون بالای چهل بود وقتی میخواستن التماس کنند میگفتند «یک آقایی بکن و جریممون نکن یا موتورمون رو پس بده»!:25:

یک بار یک راننده موتوری داشت فرار میکرد که من جلوش ظاهر شدم و اون هم گازشون گرفت و در رفت. 5 دقیقه بعد اومد بدون موتور سمت من و شروع کرد به گیر دادن که چرا دنبالم کردی و چرا هولم کردی و من اگه زمین میخوردم چی میشد؟ میگفت من شکایت میکنم از دستت و فلان میکنم و چنان میکنم. من هم بهش گفتم خودت چرا فرار کردی؟ از اینجاها رد نشو که موتورت رو میفرستم پارکینگ. اون هم بهم گفت هیچ غلطی نمیتونی بکنی و فرار کرد! بدون موتور رفت دنبال کارش. من هم گفتم هر طوری شده باید موتور اینو بگیرم تا پر رو بازی در نیاره. من مامور قانون بودم و باید با من درست حرف میزد!:6: موقع ظهر دیدم این پسره داره پیاده داره از کنار فلکه آب رد میشه. تعقیبش کردم چون حدس میزدم موتورش رو جایی پارک کرده و الان هم داره میره سمت موتورش. رفت توی کوچه و من هم رفتم تو کوچه. اون متوجه شد که من دارم میاد با رنگی پریده از کوچه اومد بیرون ولی منرفتم تو کوچه و موتورش که پارک بود رو گرفتم و بردم تحویل دادم تا قبضشو بنویسن!:29: نتیجه گیری اخلاقی: با من نپیچید که بد میبینید!:30:

کنار فلکه آب ورودی خیابون امام رضا به فلکه آب یک مغازه بود که 24 ساعته باز بود و همیشه هم این نوحه رو میذاشت:

ممنونم امام رضا که رام دادی تو حرمت
حالا این دست من و این همه لطف و کرمن
اومدم امام رضا تا با تو درد دل کنم
دلم رو با مهر تو هر دو تا متصل کنم

ضامن آهو رضا
لاله خوش بو رضا

24 ساعته بدون وقفه فقط و فقط این نوحه رو میذاشت!straight face


حدود پانزدهم و شانزدهم بود که یک عده سرباز جدید اومدن. اینها هم مثل من خدمت کرده بودن و از پادگان مالک اشتر اراک میومدن. ولی آموزشی ما 24 روز طول کشید و آموزشی اینها نزدیک به 45 روز!straight face


ما هیچ روز تعطیلی نداشتیم و به خاطر همین جمعه ها هم میرفتیم سر پست. جمعه ها خدمت به جای 6.5 صبح از 8 صبح شروع میشد و چون نماز جمعه هم بود و هر هفته هم بعد نماز جمعه معمولا راهپیمایی بود و نمازگزاران انزجار خودشون رو از یه چیزی باید به نمایش میذاشتن، ما تا ساعت 2 باید منتظر رفتنشون میشدیم.بعد از ظهر هم همون روال روزهای غیر تعطیل رو داشت و از 4.5 تا 9.5 باید پست میدادیم. منتها روز جمعه دیگه من فلکه آب نبودم و منو میفرستادن چهاراه خسروی که اونجا باید مراقب میبودم که ماشینهای شخصی از لاین ویژه اتوبوس و تاکسی رد نشن. در مجموع پست دادن تو چهارراه خسروی بهتر از فلکه آب بود چون زیاد تو دید نبودم! یکی دو بار هم رفتم چهارراه مقدم که اونجا زیاد حال نمیداد.:30:


یک کار ویژه ای که ما انجام میدادیم و به نظر من زیاد سخت نبود بازو بست کردن بود. یعنی وقتی میدون شلوغ میشد و ترافیک نزدیک به قفل شدن بود ما جلوی خیابون امام رضا می ایستادیم و جلوی ماشینها رو برای حدود یک دقیقه میگرفتیم تا میدون خلوت بشه. وقتی میدون خلوت میشد جاده رو باز میکردیم و وقتی که باز هم میدون شلوغ میشد راه رو می بستیم و این بازوبست معمولا نزدیکهای ظهر انجام میشد.:30:


و اما بشنوید از اینکه بالاخره طلسم حرم نرفتن من شکست؛ من حدود یک ماه تو مشهد خدمت میکردم و با اینکه جامون نزدیک حرم بود ولی هیچ وقت موفق به رفتن به حرم نشده بودم و دلیلش پستهای زیادی بود که داشتم. مادرم هر موقع زنگ میزد ازم میپرسید که حرم رفتی و من هم میگفتم نه! من یک سرباز تک پست بودم و 6 روز باید پست میدادم و یک روز هم تعطیل میبودم ولی چون اومدن من خود به آماده باش عید تمام تعطیلی ها لغو شده بود. بعد از عید هم یکی دو هفته بدون تعطیلی پست دادم تا اینکه یک استوار کادری به نام عروجی بانی خیر شد و زنگ زد به سرهنگ اخروی و دوشنبه رو برام به عنوان روز تعطیل ست کرد. اوین دوشنبه ای که تعطیل بودم صبحش تا ساعت 8 خوابیدم و بعدش بیدار شدم رفتم برای کارهای اداری. بعدش باید برگه مرخصی میگرفتم. اینجا دیگه برخلاف خدمتم تو تهران برای خروج با لباس شخصی نیاز به برگه مرخصی بود. غروب راهی حرم شدم و بالاخره به آرزوی یک ماهم رسیدم. هیچ جای مشهد به اندازه حرم برام جذابیت نداشت. اون روز یکی از بهترین روزهای خدمتم بود.:19:


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

56.. موتور گیری

شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۲ ب.ظ

روزهای چهاردهم و پانزدهم فروردین هم حرم شلوغ بود ولی از روز شانزدهم به بعد دیگه واقعا خلوت شدن رو میشد حس کرد. فقط نیم ساعت قبل نماز ظهر و نماز مغرب شلوغ میشد وقتی هم که نماز تموم میشد به مدت 15-20 دقیقه شلوغ میشد و دوباره وضعیت عادی میشد.:30:

تو همین روزها یک بار جناب سرهنگ اخروی ازم پرسید گواهینامه داری؟ من هم گفتم نه. بعد اخروی بهم گفت که ما میریم استعلام میگیریم که گواهینامه داری یا نه. خدا به دادت برسه اگه راست نگفته باشی. من هم که راستش رو گفته بودم ترسی از محاسبه نداشتم.:3:

همون روز چهاردهم رفتم دنبال گرفتن برگه اشتغال به خدمت؛ اول باید از بخش، نامه میبردم کارگزینی و بعد از اون هم از کارگزینی نامه رو میفرستادم برای سپاه مازندران. ولی چون پروندم هنوز تو ستاد فرماندهی استان خراسان بود اول باید میرفتم پروندم رو از اونجا میاوردم پلیس راهور. رفتم ستاد و طبق معمول اونجا باید برای دژبان دم درشون توضیح میدادم که برگه مرخصی ندارم و این حرفها. رفتم داخل به اون قسمت که پروندم اونجا بود بهشون گفتم پروندم رو میخوام. اونها گفتند تو برو ما خودمون میفرستیم. من که میدونستم فرستادنشون ممکنه خیلی طول بکشه بهشون گفتم که اگه میشه پروندم رو پلمپ کنید بدین خودم ببرم. اول قبول نمیکردن ولی بعدش قبول کردن و ازم رسید گرفتند و پرونده پلمپ رو دادن دستم. پرونده رو بردم کارگزینی و برگه استغال به خدمت رو گرفتم و پست کردم برای برادرم که بره دنبال کارهاش. ولی اون طرف داشتند اسباب کشی میکردن به یک جای دیگه و کارمون رو راه نمی انداختن. بعد 3-4 هفته گفتند این برگه اشتغال به خدمت ایراد داره. 2 تا ایراد مسخره گرفتن که یکیش این بود که پایه خدمتی اسفند 89 باید تبدیل بشه به 89/12/1 و یک ایراد دیگه این بود که من نامه رو برای سپاه زده بودم و اینها میگفتند باید مینوشتی سپاه جهت کسری خدمت!:6: 

بخشنامه جدید مربوط به کسری خدمت سال 90 هم اواخر فروردین اومد که نسبت به سال 89 تقریبا کسری ها نصف شده بود ولی شانسی که ما آوردیم این بود که چون سال 89 اغزام شده بودیم همون بخشنامه 89 رو برامون درنظر میگرفتن.:29:

وقتی دیگه ماموریت نوروزی تموم شد. یک روزی ساعت حدود 9 طرح موتور گیری شروع شد که من هم باید موتور میگرفتم. موتور گرفتن یا همون توقیف موتور متخلف مربوط میشد به راکبان(رانندگان) موتوری که مدارک (یعنی کارت موتور، گواهینامه و بیمه) نداشتن. فقط کافی بود که یکی از این مدارک رو نداشته باشه تا موتورش یک روز توقیف بشه. اگه حرکت نمایشی انجام میداد هم موتورش 3 ماه توقیف میشد. عبور از لاین ویژه اتوبوس، پیاده رو، تابلوی عبور ممنوع و یا خلاف جهت طی کردن مسیر هم باعث توقیف 3 ماهه موتور میشد. اون اوایل نداشتن کلاه ایمنی باعث توقیف نمیشد ولی آخرهای خدمت من، نداشن کلاه ایمنی هم باعث میشد موتور یک هفته توقیف بشه. بعضی موتورها پلاک نداشتن یا پلاکشون قدیمی بود که اون هم یک روز توقیف رو به همراه داشت. البته ما به پیرمردها و اونهایی که همراهشون زن و بچه بود کار نداشتیم و گیرمون به جوونها بود. اگه دقت کنید مشخصه که این توقیف موتور شاید در نگاه اول به ضرر راننده باشه ولی در مجموع به نفع خود مردم و خود رانندست. مثلا اگه راننده ای گواهینامه نداره یک بار بره گواهینامه بگیره تا آخر عمر راحت میشه. یا کسی که بدون بیمه رانندگی میکنه اگه اتفاقی بیفته چه جوری میخواد دیه 200 میلیونی رو بده؟:30:

روز اول موتورگیری واقعا این کار برام خیلی سخت و نامردی به نظر میومد. این که جلوی موتور رو بگیری و رانندش رو پیاده کنی و موتورش رو بفرستی پارکینگ از دید من بی معنی بود و با روحیات من سازگار نبود ولی بچه های دیگه که با تجربه تر بودن راحت موتورها رو توقیف میکردن و راننده بی نوا هم هی بهشون التماس میکرد ولی فایده ای نداشت. به من هم گیر میدادن که موتور بگیر. وی من اصلا کاری با موتورها نداشتم. روز اول زیاد بهم کاری نداشتن ولی بچه های دیگه حدود 20 تا موتور گرفتن. یه دونه نیسان اومد که کارشون بردن موتور به پارکینگ بود و 20 تا موتورو تو نیسان جا دادن! روز دوم هم همون اتفاق تکرار شد و من تو موتور گرفتن همکاری نکردم. تو این روز یه خورده بیشتر بهم تذکر دادن. خلاصه اون روز هم گذشت ولی از روز سوم دیگه فرمانده میدون هم دائم گیر میداد که باید موتور بگیری وگرنه میفرستیمت بازداشتگاه و ... از اون طرف شماره یک (سرهنگ اسماعیلی فرمانده راهور مشهد) هم دائم تو بی سیم میگفت بخش 2 باید بالای 20 تا موتور بگیرید در روز! من دیدم اوضاع کیشمیشیه و مثل اینکه چاره ای نیست جز اینکه من هم تن به گرفتن موتور بدم. اولین موتوری که توقیف کردم این طوری بود که به راننده موتور گفتم مدارک. اون هم مدارک نداشت و اینجوری بود که راننده رو از موتور پیاده کردم و اون رو بردم سمت بقیه موتورهای توقیف شده. راننده هم التماس میکرد ولی من هرچند دلم خیلی براش میسوخت ولی چاره ای نداشتم جر این کار. برای هر موتور توقیفی قبض نوشته میشد و اونو میدادن به راننده تا فرداش بره پارکینگ و کارهای مربوط به ترخیصو انجام بده. اولین موتوری که بردم ارشد میدون که قبضها رو مینوشت کلی تشویقم کرد و من هم بابت تشویقهاش روحیه گرفتم ولی اینکه یک نفر رو گرفتار کردم ناراحت بودم.:14:

  • سرباز

55.. سیزده به در

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

صحنه های رمانتیک دیگه ای که تو همون ایام برام اتفاق افتاد مربوط میشه به زمانی که یک بچه گم شده رو میاوردن داخل کانکس؛ تو این شرایط اون بچه داره گریه میکنه و اون طرف خانوادش هم نگرانه. پس احتیاط شرط عقله و تو این شلوغیها 4 چشمی بچتون رو مراقب باشین که گرفتار نشین. شماره تلفن هم بندازین تو جیب بچه تون تا از این طریق دو سوته باهاتون تماس گرفته بشه و بچتون رو پیدا کنید.(ستوان هستم مشاور خانواده در خدمتتون 24 ساعته). وقتی پدر و مادر، اون بچه رو به هر ترتیبی پیدا میکردن مادره بچه رو بغل میکرد و گریه میکرد!:22:
حتی افراد سن بالا هم گم میشدن! معمولا افراد مسن که حواسشون تو سن بالا سرجاش نبود و یا افراد بی سواد. مثلا یک روز یک خانم حدود 50 ساله هتل خودش رو گم کرده بود و اسم هتل رو هم بلد نبود و هیچ نشونه ای از اونجا نداشت. فارسی هم بلد نبود حرف بزنه و عربی حرف میزد. ما تو خدمتمون بچه های خوزستان زیاد داشتیم که بعضی هاشون عربی هم بلد بودن و از طریق اونها با این خانم حرف میزدیم. خلاصه این خانم هم مشکلش حل شد.:3:
تو خدمت با یک واژه جدید آشنا شدم به نام کاف؛ کاف یعنی راننده! ولی نه از این راننده ها بلکه از اون راننده ها! هر سرهنگی یک دونه ماشین نیروی انتظامی دستش بود(معمولا سمند) که یک سرباز رانندش بود. این سرباز میشد کاف جناب سرهنگ! افسر تصادفات هم کاف داشت. علاوه بر این کاف یک مدل کاف دیگه هم داشتیم؛ این کافها یعنی اینکه سوار یک ماشین میشدیم و بهش میگفتیم فلان مسیر رو برو. بعد ایشون هم مجبور بود که ما رو ببره هر جا که میگیم. کرایه هم نمیدادیم چون زورمون زیاد بود و گردنمون کلفت! کاف رو میشد زد! البته نه اینکه راننده رو بگیریم کتک بزنیم منظور اینه که تو بعضی جاها میومدن میگفتن من تا فلان مسیر کاف زدم و از اونجا به بعد یک کاف دیگه زدم. منظور اینه که ایشون تا یک مسیری با یک ماشین رفتند و سپس پیاده شده و بقیه مسیر را با یک مسیر دیگه پیمودن!:30:
خود من هم چند بار کاف زدم ولی بیشتر مسیرهای کوتاه! مثلا از فلکه آب تا چهار راه خسروی. حتی یک بار به زور جلوی یک ماشین رو گرفتم که منو تو مسیرش میدون راهنمایی پیاده کنه ولی دیدم که رانندش خانمه. بعد بهش گفتم ببخشید اشتباه شده ولی اون خانم گفت شما هم مثل بچه من میمونی بیا سوار شو میرسونم.:8: یا یک بار دیگه که طرف اول فکر کرد میخوام جریمش کنم بهم گفت همین الان اون همکارت منو جریمه کرد. بعد بهش گفتم که مسیرت فلان جا میخوره منو برسونی. با اکراه قبول کرد و اخم هم میکرد برام. تو مسیر هم با یکی پشت خط موبایل دعواش شد. حالا من هم تو این هیری ویری دیگه گفتم درباره استفاده از موبایل بهش تذکر ندم. وقتی من به محل مربوطه رسیدم و پیاده شدم معلوم بود که این آقای کاف داره تو دلش بهمون فحش میده!:12: (این هم از فواید پلیس راهور بودن)
تو روزهای عید 90 دربی هم برگذار شد. درست مثل نوروز 86 که اون موقع هم دربی تو عید برگذار شد. تو این بازی استقلال 1-0 بازی رو برد و گل رو هم برهانی زد. مربی استقلال پرویز مظلومی بود و مربی پرسپولیس علی دایی! البته من این بازی رو ندیدم و فقط 10 دقیقه آخرش رو اون هم از  تلویزیون یک مغازه دیدم!:6:
خیلی روزهای بدی رو تو عید اون سال پشت سر گذاشتم که واقعا اون حالتی و با اون روحیه ضعیف هیچ وقت تو هیچ جای خدمت نبودم. 12 روز اول فرودین برای من 12 سال گذشت و اینو بی اغراق میگم.:6:  ولی روز سیزده به در همه چیز عوض شد. روز دوازدهم یه عده از بچه ها رو فرستادن طرقبه که روز سیزده خیلی شلوغ میشد ولی من بنا به دستور جناب سرهنگ اخروی لازم نبود برم اونجا تا دهنم صاف بشه و باید اون روز هم میرفتم فلکه آب. روز سیزده به یکباره فلکه آب خلوت خلوت شد. از صبح که رفتیم میشد خلوتی رو حس کرد. یک روز آفتابی قشنگ.:22: من بعضی اوقات به این فکر میکردم که الان خانوادم سیزده به در کجا هسنتد ولی در مجموع اصلا اون روز بی روحیه نبودم و بعد از اون مدتی که اومدم اولین بار بود که یک نفس راحت میتونستم بکشم. هر چند نمیشد برم حرم و هنوز تو این 3 هفته موفق به حرم رفتن نشده بودم ولی این دیگه مهم نبود. خیلی از آدرسها رو یاد گرفته بودم و با شرایط هم روز به روز بیشتر عادت میکردم. روز سیزدهم نوروز یکی از بهترین و بی دردسرترین روزهای خدمتم بود. واقعا اون روز فهمیدم که بقیه بخشها که جاهای خلوت تر مشهد هستن چقدر حال میکنن هر روز. فقط بخش 2 بود که این جوری شلوغ بود.:30:

  • سرباز

54.. خاطره غم انگیز

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۲ ب.ظ

اون دروغی که گفته بودم درباره ارشد قبول شدنم خیلی زود بر خلاف انتظارم وسعت پیدا کرد و همه بچه ها با خبر شدن. من خودم اصلا فکرش رو هم نمیکردم به جز یکی دو نفر کسی از این قضیه با خبر بشه ولی حتی این موضوع به گوش فرمانده بخش هم رسیده بود. من هم مجبور شدم این دروغ رو کش بدم چون اگه میفهمیدن دروغ گفتم که وضعم خیلی خراب میشد.  تا پایان خدمتم فرمانده هر موقع میخواست بهم تذکر بده میگفت آقای فوق لیسانس این چه وضعشه؟:6:

تو خدمت ما شماره یک، 2 و 3 داشتیم. شماره یک سرهنگ اسماعیلی فرمانده پلیس راهور مشهد بود. شماره 2 سرهنگ زمانیان بود و شماره 3 هم یک شخص دیگه بود که اسمش رو نمیارم ولی به دایی هم معروف بود. وقتی میگفتن شماره یک از فلکه آب رد شد یعنی سرهنگ اسماعیلی رد شد. در مورد شماره 3 یا همون دایی باید بگم که ایشون وقتی میخواست با یکی حرف بزنه بهش میگفت دایی جان این کارو کنو این دایی جان رو همه جا میگفت. سرهنگ دوم بود و کلا کارش گیر دادن به سربازها بود. البته با بعضی سربازها خوب بود و با بعضی ها هم بد. اسمش رو نمیارم چون قرار نیست چیز مثبتی ازش بنویسم. باشماره 1 و 2 هم برخوردی نداشتم.:30:

پلیس راهور هر چند بستری فراهم کرده بود که دهنمون صاف بشه ولی در کنار انواع بدیها یک خوبی داشت و اون این بود شبها با ما کاری نداشتن و لازم نبود که شب پست بدیم( البته به جز شب سال تحویل). همین باعث میشد لااقل شبها بدون دردسر بگیریم بخوابیم.:2:

شاید خیلی ها فکر کنند که عامل ترافیک راننده هان ولی یکی از علتهای مهم ترافیک چیزی نبود جز عبور عابران پیاده از خیابون. به خاطر همین ما بعضی اوقات نیوجرسی ردیف میکردیم دور میدون تا هیچ عابر پیاده ای از خیابون رد نشه و ماشینها به راحتی رد شن.:30:

تو همین روزهای عید یک روز تو اتوبوس نشسته بودم و رادیوی اتوبوس هم روشن بود و صداش به همه جای اتوبوس میرسید. داشت اخبار پخش میشد و جالب این بود که یکی از خبرها این بود که مسافران مشهد اصلا از پلیس راهور مشهد رضایت نداشتند. اسم خبر رو هم گذاشته بودن ناراحتی زوار از پلیس راهور مشهد! اتفاقا من اون روز تو اتوبوس تنها بودم و تو اون وضعیت همه داشنند منو چپ چپ نگاه میکردن!:23:

این عید همش برای ما آماده باش بود و بس. حتی وقت نمیشد که لباسهای نظامیم رو بشورم چون اگه لباس تا فردا صبح خشک نمیشد گرفتار میشدم. مثلا همون بارانی یا پانچو که بهم داده بودن کثیف بود و یک شستن نیاز داشت و بابت همین از دزبان مرکز تذکر هم گرفته بودم. از اون بدتر این بود که فلکه آب تا حرم فاصله ای نداشت ولی با توجه به ساعتهای زیاد پست، اصلا وقت نمیشد برم حرم. هر موقع زنگ میزدم خونه اونها میپرسیدن حرم رفتی و من میگفتم نه که باعث تعجبشون میشد!straight face

و اما یک خاطره بد تعریف کنم که بعد اون احساساتم بر من غلبه کرد و من هم با این یال و کوپال اشکم در اومد!!!:16: یک مادر و پسرش بودن تو پیاده رو که این پسره عقب مانده ذهنی بود. پسره شیطنت میکرد و مادره بنده خدا هم مجبور بود جمعش کنه! این وسط نمیدونم چی شد که یکهو دیدم پسره شروع کرد به زدن سیلی و هول دادن مادرش. همه مردم پیاده رو متوجه این دعوا شدن. مادر بنده خدا هم هی چادرش رو جمع میکرد و خجالت زده بود از این رفتار بچش. بعد هم مردم اون پسره رو بردن یک گوشه و دعوا رو جمع کردن. من خیلی دلم برای مادره سوخت چون بنده خدا هم باید تا آخر عمرش مراقبت میکرد از کسی که عقل درست و حسابی نداره و هم از دستش کتک میخورد.:33: هنوز هم وقتی تصویر اون مادره که خودشو زیر چک و لگد پسرش جمع میکرد حس بد و غم انگیزی بهم دست میده.:33: به خصوص که اون موقع سرباز بودم و هیچ سربازی نیست که دلتنگ مادرش نباشه. این صحنه غم انگیز ترین صحنه ای بود که در حین خدمتم دیدم.:33:

  • سرباز

53.. تحویل سال 1390

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ب.ظ

روزهای اول من هم رفتم لباس خریدم و از لباس خیارشوری به لباس راهور تغییر تیپ دادم. تیپ راهور هم همه تون دیدید دیگه لباس سفید، شلوار سرمه ای با یک نوار آبی آسمونی (برای وظیفه ها)، کفش سیاه، دستکش سفید، سوت و کلاه دژبانی قرمز و کاپشن مشکی که من البته کاپشن مشکی نخریدم چون بهار نزدیک بود.  خلاصه بابت لباس خدمت هم کلی پول پیاده شدم. محل فروش لباسهای نظامی تو مشهد چهارراه لشگره. برای خرید لباس که رفته بودم کلی لفت دادم چون از پست دادن بهتر بود. وقتی برگشتم فرمانده میدون بهم گفت کجا بودی چرا دیر کردی؟ من هم گفتم دوختن نوار آبی به شلوار و ساختن اتیکت طول کشید و تقصیر من نیست. یک پانچو (بارانی) سفید هم بعدها خود پاسگاه بهم دادن که کثیف بود و برای من هم گشاد بود و تو تنم زار میزد به شکلی که هیکل ورزشی و روی فرم من رو تبدیل به پیرمرد عصا به دست کرده بود! نمیدونید که راکی باشی و تبدیل بشی به گوژپشت نتردام چقدرررررررررر تلخه!:26:

من اون روزها خیلی روحیم خراب بود و اصلا حضم نکرده بودم که روزی 12 ساعت پست یعنی چی و اینو ظلم در حق یک سرباز میدونستم. بدترین روزهای خدمتم همین روزها بود. تو همین روزها برادرم یک موبایل و سیم کارتم رو هم از طریق دوستش که برای مسافرت به مشهد اومده بود بهم رسوند که از این نظر خیلی خوب شد هرچند سر پست نمیشد ازش استفاده کرد و داخل آسایشگاه هم نباید برده میشد.:30:

و اما تحویل سال 1390 هم اگه برای همه لحظه خوبی باشه برای سرباز چیزی جز دردسر نیست! اولا این که آماده باش مطلق بودیم! تحویل سال حدود ساعت 4 صبح بود و ما از صبح روز قبلش تا فردا صبحش یعنی بیش از 24 ساعت سر پست بودیم! اون شب منو گذاشتن ورودی ضلع جنوبی امام رضا که اجازه ندم موتوری رد بشه. یکی دو بار تعداد موتوری ها زیاد شد بعضی از موتوریها رد شدن. از اون طرف یک سرباز ثامن هم اونجا بود که هی غر میزد که چرا رد شد و از این حرفها. از این طرف هم فرمانده بخش داشت رد میشد این سرباز ثامن رفت پیشش حسابی زیرآب منو زد! فرمانده هم اومد سمت من با اخم چند تا تذکر بهم داد و خط و نشون کشید! وقتی فرمانده رفت من رفتم به اون سرباز ثامن گفتم که چرا منو پیش فرماندم خراب کردی؟ اون نامرد هم گفت خوب کاری کردم!straight face  (البته بعدها ازم عذرخواهی کرد):25:

هر چی از شب میگذشت تعداد وسایل نقلیه کمتر میشد و تعداد آدمها بیشتر میشد که این به نفع ما بود. ساعت 12 شب من دیدم تو این شلوغی بهترین موقعه که جیم بزنم و برم بخوابم. همون اطراف کلانتری امام رضا بود که بچه های راهور بعضی اوقات میرفتن تو نمازخونش میخوابیدن. من هم رفتم اونجا. 3-4 ساعتی خوابیدم وقتی بیدار شدم از لحظه تحویل سال گذشته بود. جمعیت بسیار زیادی داخل حرم و بیرون حرم جمع شده بودن. دور فلکه آب هم کلی آدم جمع شده بودن. فردا صبحش برگشتم آسایشگاه و اونجا هم تا ظهر خوابیدم. اون روز ناهار سبزی پلو با ماهی داشتیم.:29:

من چون جدید اومده بودم روزهای اول آمارمو زیاد نداشتن به خاطر همین من فردا صبحش هم سر پست نرفتم. ولی این دفعه لو رفتم و پستم رو به مقابل پاسگاه تغییر دادن یعنی جایی که جلوی چشمشون بودم! البته این اتفاق برای من هم خوب شد چون اونجا برای اولین بار حس مفید بودن تو خدمت بهم دست داد.:29:

در سومین یا چهارمین روز عید بود که یکی از بچه ها خدمتش تموم شد و من واقعا بهش حسودی میکردم! اون حالا میتونست بقیه عید رو با خیال راحت بره حالشو ببره ولی ما اینجا اصلا تصویری از عید نداشتیم و فقط پست میدادیم و آماده باش بودیم. نه تنها اون سرباز که خدمتش تموم شده بود بلکه اصلا به همه زاائرهای امام رضا حسودی میکردم. اینکه اونها لباس شخصی دارن و من لباس نظامی، اینکه اونها راحت میتونند برن حرم و بازار ولی من تحت فرمان هستم و کاری نمیتونستم بکنم، اینکه اونها عید داشتن و ما نداشتیم و... حس خوبی بهم نمیداد!:33:

اشتباه بزرگی که من مرتکب شده بودم این بود که قبل از شروع خدمت تکلیف کسری خدمتم رو مشخص نکرده بودم و حالا در حین خدمت باید میرفتم دنبالش. اصلا هم معلوم نبود چند ماه کسری دارم و بلاتکلیف بودم که خدمتم کی تموم میشه. کسری  خدمت شامل کسری خدمت بسیج و کسری خدمت رزمندگی پدر میشد. طبق روال سال 1389 به ازای هر ماه سابقه جبهه پدر 18 روز کسری خدمت به پسرش میرسید و پدر من حدود 4 ماه سابقه جبهه داشت که میشد 72 روز کسری خدمت. اون سالها خدمت برای لیسانسه ها 17 ماه بود و من حدود 2.5 ماه کسری خدمت داشتم. سابقه خدمت قبلیم هم در سال 85-86 هم باید کسر میشد و در مجموع زیاد از خدمتم باقی نمونده بود. ولی اولا که کسری خدمت رزمندگی باید به تایید سپاه مازندران میرسید و دوما میزان کسری خدمت هر سال عوض میشد و در سال 1390 ممکن بود کسری خدمت کمتر بشه. بخشنامه جدید هم اینجوری نبود که همون پنجم فروردین بیاد. دو ماه طول میکشید که بخشنامه سال جدبد بیاد و این یعنی بلاتکلیفی من تا 2 ماه ادامه دار می شد.straight face

برای گرفتن کسری خدمت اولین قدم هم این بود که برگه اشتغال به خدمت میگرفتم برای سپاه که اینجا  هم چند تا مشکل داشتم. یکیش این بود که برگه اشتغال به خدمت باید عکسدار باشه و من عکس نداشتم. حالا این هیچی مشکل مهمتر این بود که من دائما سر پست بودم و نمیتونستم برم کارگزینی برای برگه اشتغال به خدمت اقدام کنم به خصوص من که یکی دوبار جیم زده بودم و لو رفته بودم. هیچ راهی به ذهنم نرسید جز یک راه شیطانی!:32: دیدم تنها راه چاره اینه که به دروغ بگم فوق لیسانس دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شدم و باید برم کارگزینی برای انجام کارهای ثبت نام!:32: به وسیله این دروغ درجا بهم اجازه دادن که برم دنبال کارهای دانشگاه! اول یک عکس با لباس نظامی گرفتم و بعد رفتم سمت کارگزینی میدون راهنمایی. توکارگزینی بهم گفتند چون هنوز پرونده آموزشیت نیومده برگه اشتغال به خدمت نمیدیم!:14:

اون روز اول مشهد که ستاد استان رضوی رفته بودم تا تکلیف محل خدمتم روشن بشه، پرونده آموزشی به شکل پلمپ تو دست من بود و اون پرونده رو همونجا تحویل دادم. اشتباه دیگه من این بود که بعد اینکه محل خدمتم پلیس راهور مشخص شد باید همونجا پرونده رو از اونها میگرفتم و به شکل پلمپ میبردم برای کارگزینی پلیس راهور ولی از اونجایی که این کارو نکرده بودم مجددا باید میرفتم ستاد استان خراسان رضوی دنبال پرونده خودم! رفتم ستاد اونجا دژبان دم در گیر داد برگه مرخصیت کو؟ من هم گفتم که پلیس راهورم و تو سطح شهر داریم پست میدیم و احتیاجی به برگه مرخصی نداریم. اولش قبول نمیکرد ولی بعدش بی خیال شد و اجازه داد برم داخل ستاد. داخل ستاد مسئولی که پروندم دستش بود نبود و بعد از عید میومد و این گونه بود که من باید منتظر میموندم عید تموم شه تا مراحل گرفتن یک برگه اشتغال به خدمت ناقابل رو انجام بدم.:6:

تو همون روزها یک بار که حموم رفته بودم حوله رو پهن کردم روی میله تخت و بعد رفتم سر پست؛ وقتی برگشتم دیدم حوله نیست! داستان این بود که آویزون کردن حوله به میله تخت ممنوع بود و من از این قانون خبر نداشتم. اون سربازی هم که آسایشگاه رو تمیز میکرد حوله برداشت برد تحویل مسئول خوابگاه داد. میشد حوله رو پس گرفت ولی باید تو وقت اداری میرفتم سراغ اون سربازه و من هم که همیشه سر پست بودم و هر موقع پستم تموم میشد ساعت اداری هم تموم میشد! این جوری بود که تو این روزهای نحس یه دونه حوله هم تلفات دادم!straight face
 

قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

52.. اعمال محدودیت، سخت ترین کار خدمت!

شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۴۵ ب.ظ

روز بعد اولین روزی بود که من صبح باید میرفتم سر پست. مشکل ما این بود که  باید ساعت 6.5 میبودیم فلکه آب که پستمون شروع بشه و این یعنی باید 20 دقیقه زودتر حرکت کنیم ولی صبحونه رو ساعت 6.10 میدادن! به همین دلیل ما صبحانه رو میذاشتیم لای نون و تو مسیر و تو اتوبوس به شکل ضایعی میخوردیم! حساب کنید 10 تا پلیس نون به دست منتظر اتوبوس باشند یا توی اتوبوس مشغول  خوردن باشن چقدر تصویر ضایعیه.:31: مشکل دیگه این بود که اتوبوس 62 که میرفت فلکه آب (میدون بیت المقدس) چون در واقع اتوبوس حرم هم بودن همیشه شلوغ بود و صندلی معمولا بهمون نمیرسید! 
روز اول پست صبح هم یک روز طولانی بود و فرمانده هم همش به من که تازه وارد بودم گیر میداد. یک دونه برگه تعرفه هم بهم دادم؛ برگه تعرفه اینجوری بود که هر کسی از فرمانده ها از کنارمون رد میشد برگه رو ازم میگرفت و توش مینوشت تو فلان تاریخ فلان ساعت با جدیت در حال انجام وظیفه بود یا مثلا تذکرات و آموزشهای لازم داده شد. تو این روز چشممون به جمال سرهنگ دوم اخروی که فرمانده بخش 2 بود نیز روشن شد که چند تا تذکر هم اون بهم داد.:25:

این هم عکسی از برگه تعرفه:

چون یک روز به عید نزدیکتر شده بودیم مشهد هم نسبت به روز قبل شلوغتر شده بود و این کار ما رو سخت تر میکرد. این هم بدشانسی من بود که در حالی که هنوز نه به شرایط عادت کرده بودم و نه جایی از مشهد رو بلد بودم، تو شرایط شلوغ مشهد قرار گرفته بودم.:16:
تو این روز 2-3 ساعت منو فرستادن داخل زیرگذر جلوی خروجی نواب صفوی محدودیت اعمال کنیم. من بودم یک کادری و یک سرباز که هیچکدوم رسته راهور نداشتن و از نیروهای ثامن بودن. نیروی ثامن تو همون فضای دور حرم که ما بودیم خدمت میکردن ولی ما کارمون راهنمایی و رانندگی بود و اونها کارشون انتظامی.
 زیرگذر حرم در واقع یک تونله که توش یک میدون داره و ماشینها میتونن دور بزنن و از پارکینگهای زیرگذر استفاده کنند یا به خیابونهای 4 طرف حرم برن. تونلها هم که به دلیل بسته بودن محیط یک هوای بسیار آلوده دارن. به جز آلودگی هوای زیرگذر مشکل مهمتر اعمال محدودیت بود. بدون شک سخت ترین کاری که من تو خدمت انجام دادم با اختلاف زیاد همین اعمال محدودیت بود یعنی باید جلوی خیابون مورد نظر برای اعمال محدودیت می ایستادیم و بعضی اوقات هم با نیوجرسی راه رو میبستیم و مانع از عبور همه ماشینها به جر تاکسی شهری و اتوبوس واحد میشدیم. اعمال محدودیت هم به خاطر اینه که خیابون ظرفیت اون همه ماشین رو نداره و اگه ماشینها رد شن اون جلو ترافیک قفل میشه. مثلا اطراف حرم ظرفیت 1000 تا ماشین رو اگه داشته باشه وقتی این ظرفیت تکمیل بشه محدودیت اعمال میشه چون دیگه خیابون جا نداره و اگه اعمال محدودیت نباشه به ضرر خود رانندست چون اون جلو همه شون گیر میفتن!:6:
شاید این کار زیاد سخت به نظر نیاد و من هم قبل از اولین تجربه اصلا فکرش رو هم نمیکردم که چه کار سختی در انتظارمون هست. سختی کار اینجا بود که همه میخواستن از اون خیابون رد شن و اصلا براشون معنی نداشت که پلیس راه رو ببنده! و ما باید براشون توضیح میدادیم که راه بستست و اگه رد شید ترافیک قفل میشه. یکی رو به زور قانع میکردیم بره وقتی اون میرفت نفر بعدی میومد. نفر بعدی هم یا به ما فحش میداد یا التماس و خواهش که بذارید رد شم و ما هم اجازه نمیدادیم و اون هم به همین سادگی بی خیال نمیشد.:6: اون که میرفت نفر بعدی میومد و دائم این تکرار میشد. یعنی پلیس آروم ترین فرد زمین هم که باشه در حد انفجار کلافه و عصبانی میشه. هیچ فرقی هم نمیکرد که اون راننده از چه قشری باشه همه بدون استثنا میخواستن رد شن. چه جوون چه پیر چه خانم چه مذهبی و ... هیچ کدوم قانع نمیشدن که نمیشدن!straight face به شخصه سر این مساله در طول خدمت از مردم هزاران فحش خوردم و نفرین شدم! مثلا یک بار طرف اومد گفت من از خوزستان اومدم (از جنوب غربی اومد شمال شرقی ایران) که برم امام رضا رو ببینم ولی تو اجازه نمیدی که برم حرم. ان شااله ذلیل شی که زائر امام رضا رو اذیت میکنی! straight face حالا من باید توضیح میدادم که شما یا پیاده برو حرم یا با اتوبوس و تاکسی؛ کسی هم مانعت نمیشه! و صد البته طرف اصلا قانع نشد!:33:
حالا یک توصیه ای که من دارم به زوار امام رضا اینه که نزدیکهای اذان ظهر یا مغرب در روزهای تعطیل چون محدودیت اعمال میشه با ماشین شخصی نرن سمت حرم که گرفتار میشن. بهترین کار اینه که با اتوبوس و تاکسی (تاکسی شهری نه آژانس) برن حرم.:30:

  • سرباز

51.. اولین پست در فلکه آب

جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ


ساعت 4 بعد از ظهر من به همراه بچه های بخش 2 راه افتادیم سمت فلکه آب. بخش 2 دور حرم رو در بر میگرفت یعنی بخشهایی از خیابان امام رضا، خیابان طبرسی، خیابان شیرازی، خیابان نواب صفوی، خیابان آزادی،  کل خیابان اندرزگو، چهار راههای خسروی، دانش، مقدم و شهدا، فلکه های آب و برق و طبرسی و 17 شهریور، زیرگذر حرم و پنج راه و ضلع جنوبی و شمالی بازار امام رضا.

من هیچ شناختی از مشهد نداشتم. از خیابون سناباد اتوبوس واحد شماره 62 رو سوار شدیم و به سمت فلکه آب رفتیم. وقتی رسیدیم هیچ کدوم از سربازها کرایه ندادن! جریان این بود که طبق یک قانون نانوشته سربازهای راهور رایگان از اتوبوس میتونستن استفاده کنند و راننده ها هم به خاطر ابهمتمون چیزی نمیگفتن و ایجا بود که فهمیدم راننده ها ازمون حساب میبرن اساسی!:30: رفتیم سمت کانکسی که کنار میدون و روبروی بازار رضا بود وارد شدیم من نفر آخر بودم. یه دونه ستوان 3 اونجا بود که فرمانده اون شیفت بود و بچه ها همه شون براش احترام گذاشتن در حد سردار! تو ستاد ناجا تهران برای زیر سروان احترام نمیذاشتن ولی اینجا برای ستوان 3 که هم درجه من بود باید راه به راه احترام میذاشتیم!straight face

همه بچه ها درجه دار و افسر لباس راهنمایی و رانندگی یعنی پیراهن سفید، کاپشن مشکی، شلوار سرمه ای و کلاه دژبانی داشتند ولی من همون لابس سبز زیتونی (خیارشوری) به تنم بود. سربازهای صفر هم لباس خیارشوری داشتند. من چون تازه اومده بودم منو فرستادن کانکس پنجراه که مقر فرمانده بخش بود. اونجا فرم پر کردم  و بهم یک کاور دادن و یک کلاه هم موقتا بهم دادن تا بعدا برم برای خودم لباس بخرم! اینجا هم خبری از لباس نبود و خودم باید میرفتم لباس میخریدم! این هم شانس ما بود که برای لباس نظامی هم باید هزینه میکردیم!:6:

دوباره برگشتم فلکه آب؛ سربازها دور فلکه آب باید می ایستادن و هیچ فرقی هم بین کسی که دیپلم داره و کسی که فوق لیسانس داره وجود نداشت! همه یک کار مشترک رو باید انجام میدادن. بهم گفتند برو روبروی پارکینگ امام رضا وایستا. من اون موقع گواهینامه نداشتم و شناختی هم از قوانین راهنمایی و رانندگی به اون شکل نداشتم. بهم گفتند نذار هیچ ماشینی دور میدون پارک کنه.

من باید تا 9.5 پست میدادم.نزدیک عید بود و مشهد خیلی شلوغ بود به خصوص فلکه آب که صد متر با حرم بیشتر فاصله نداشت. تعداد ماشینها هم زیاد بودن و من باید با تک تکشون بحث میکردم که برادر اینجا توقف نکن!:6:

خوبی پلیس راهور این بود که میشد موبایل هم با خودت بیاری؛ البته موبایل بدون دوربین عکاسی و استفاده اون سر پست هم ممنوع بود. داخل آسایشگاه هم نباید گوشی میبردیم و دم در باید تحویل میدادیم. ولی بدیش این بود که داشتن سوت و دستکش سفید اجباری بود. داشتن تابلوی دستی که یک طرفش با رنگ قرمز نوشته ایست و طرف دیگه با رنگ سبز نوشته آهسته هم اجباری بود.:31:

تو این روز خیلی از مردم ازم آدرس میپرسیدن ولی من هیچ جای مشهدو بلد نبودم ولی مردم باور نمیکردن که یک پلیس آدرس بلد نیست و میگفتند تو یک پلیس عقده ای هستی که زورت میاد یک آدرس بهمون بدی!straight face حالا اگه میتونی برو ثابت کن که روز اول خدمتته!straight face

این 5 ساعت پست طولانی بالاخره تموم شد و بهم گفتند که میتونی بری. من سوار اتوبوس 62 شدم و رفتم سمت میدون راهنمایی. شب هم غذا یک مدل کتلت داشتیم که طبق رسوم همیشگی بهش میگفتند دمپایی. تو آسایشگاه ساعت 11 خاموشی رو میزدن. روز اول خدمتم تو مشهد که زیاد جالب نبود ولی باید منتظر میموندم ببینم فردا چه اتفاقهایی قراره برام بیفته!


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

با اون همه وسیله ای که تو ساک و کیسه انفرادیم بود طی کردن مسیر برای رسیدن به فلکه راهنمایی سخت بود به خصوص اینکه من مسیرو بلد نبودم. به هر زحمتی بود رسیدم به میدون راهنمایی. پلیس راهور فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی همونجا بود. داخل شدم اولین فرقش با پادگانهای قبلی این بود که اینجا ارباب رجوع خیلی زیاد داشت و آدمهای زیادی که برای گرفتن گواهینامه و پی گیری جرائم رانندگی و ... در سطح پاسگاه در رفت و آمد بودن و محیط شلوغی بود.
رفتم سمت کارگزینی و اونجا یک فرم رو با بدخطی پر کردم. نمیخوام بدخطیم رو توجیه کنم ولی دانشمندان کشف کردند که علت بدخط بودن افراد اینه که مغزشون سریعتر از دستشون پردازش میکنه!:29: حالا اینکه کجای پلیس راهور خدمت کنم هم برای خودش مسئله ای بود چون میتونست کارم اداری باشه و یا در سطح شهر باید پست میدادم. در نهایت اساتید کارگزینی نامه منو برای بخش 2 زدن که طبیعتا من تازه اومده بودم و تفاوت بخش 1 و 2 و ... رو نمیدونستم و در مجموع نیشم باز بود.:34:
تکلیف محل خدمتم مشخص شد ولی محل خوابم چی میشد؟ پلیس راهور در سطح مشهد کانکسهای زیادی داشت که بعضی سربازها اونجا میخوابیدن و تو همون خود پاسگاه هم یک آسایشگاه موجود بود. خوبی کانکس این بود که کسی نبود بهت گیر بده کی بخوابی و کی بیدار شی ولی امکاناتش کمتر بود مثلا حموم درست و حسابی نداشتن و یا اجاق گازشون شعلش کوچیک بود و به زور یک نیمرو میشد روش درست کرد! تو هر کانکس هم 2 یا 3 سرباز یودن و هیجان کافی رو نداشت. ولی آسایشگاه 60-70 تا سرباز داشت و حمومش هم هر چند کوچیک بود ولی به راه بود. ناهار و شام و صبحونه رو هم میاوردن تو سالن غذاخوری میدادن و دردسر خاصی نداشت. البته من حق انتخاب نداشتم که باید کجا بخوابم. بهم گفتند برو آسایشگاه من هم رفتم و ناراضی هم نبودم.:19:
ساختمون آسایشگاه قدیمی بود و به نظرم قبلا یک آشپزخونه بوده که بعدا دیوارش رو خراب کردند و چند تا تخت گذاشتن داخلش و تبدیلش کردن به آسایشگاه. اونجا تخت خالی گیر آوردم ولی مشکل نبودن کمد دقیقا مثل همون ستاد ناجا اینجا هم وجود داشت یعنی بعضی ها 2 تا کمد داشتند:31: و به اونهایی که جدید اومده بودن کمد نمیرسید!:33:
تا اینجا که اوضاع بد نبود.:34: داخل آسایشگاه داشتم تختم رو مرتب میکردم و یکی دو تا از بچه ها اومدن به کنارم که یکیشون مازندرانی بود. یه مقدار سوال کردم درباره شرایط خدمت. اول ازم پرسیدن که نیروی کدوم بخش شدی؟ من هم گفتم بخش دو! گفتند بخش 2 دور حرم رو در بر میگیره ولی سخت ترین جا و شلوغ ترین جاست و دهنت اونجا صاف میشه از بس آماده باش دارن!:31: دو سه تا کتاب آورده بودم همرام که تا کتابها رو دیدن گفتند اینجا همه کتاب میارن برای مطالعه ولی اصلا وقت مطالعه وجود نداره! بهم گفتند چون تازه اومدم میشم سرباز تک پاس؛ تک پاس یعنی هر روز صبح از ساعت 6:30 تا 1:30 به مدت 7 ساعت و بعد از ظهر از ساعت 4:30 تا 9:30 به مدت 5 ساعت در مجموع هر روز 12 ساعت باید پست بده!:31:
من پیش خودم حساب میکردم که قبلا یک نگهبان 2 ساعت پست میداد و 2 ساعت آماده و 2 ساعت هم استراحت میکرد یعنی در شبانه روز 8 ساعت پست میداد و 24 ساعت بعد هم دیگه پست نمیداد یعنی هر 48 ساعت 8 ساعت پست ولی اینجا چه جوری روزی 12 ساعت باید پست داد و سرپا ایستاد (24 ساعت در 48 ساعت)؟:6: ما تو ماموریت نوروزی سال 86 هر روز 12 ساعت پست میدادیم ولی اینجا هر روزشون اینجوری بود؛ چه توی عید چه بعد از عید! حس بدی بهم دست داد و اون دو نفر هم یک چیز مثبت از خدمت در پلیس راهور نگفتن و همش بدی بود و سختی!:6: نمیدونم شاید اون دو نفر اگه یه خورده بهم روحیه میدادن روحیم همون اول خراب نمیشد ولی چیزی که مشخص بود این بود که خدمت اونجا خیلی سخت تر از اون چیزی بود که تصور میکردم.:33:
خلاصه وضعیت من بعد از بیست دقیقه از این :34: تبدیل شد به این: :33:

  • سرباز