نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

19.. شلیک به خودروی شخصی!

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ق.ظ

یه روز زنگ زدم خونمون ببینم اونجا چه خبره. کلی مهمون بودن خونه ما برای عید دیدنی ولی من امسال عید نداشتم و واقعا بهشون حسودی کردم! گشت زنی تو خیابونها 2 نفره بود. یک بار یک پیرمردی اومد بهمون عیدی بده؛ ولی اون رفیق ما که با هم داشتیم گشت میزدیم و خیلی خیلی هم آدم محافظه کاری بود قبول نکرد و گفت برای ما دردسر میشه و ... اون بنده خدا هم از عیدی دادن پشیمون شد! من راضی بودم عیدی بگیرم ولی اون رفیق ما کار رو خراب کرد!
رئیس کلانتری روز اول ما رو جمع کرده بود و گفته بود کاری میکنم که شهرتون یادتون بره و کلی خط و نشون کشید ولی بعدا وقتی فهمید که ما مثلا تحصیلات دانشگاهی داریم و آموزشی مون تموم نشده دیگه کاری به کارمون نداشت!
یک روز هم گفتند که طرح موتور گیریه و ما رو بردن میدون ماهدشت و گفتند موتور رد میشه بگیرینشون! ولی ما موفق به توقیف حتی یک موتور هم نشدیم! جالب این که یه نفری بود که تو اون مدت کوتاه خدمت باهاش دوست شده بودیم و یک بار رد شد با موتور که چون دوستمون بود کاری به کارش نداشتیم و فرمانده کلی هم شاکی شد! بعد 5 دقیقه دوباره این آقا با موتور رد میشه و بار هم نمیگیریمش و باز هم غرغر فرمانده! حالا ما نمیخواستیم بگیریمش ولی این آقا دائم رد میشد تا اینکه سربازهای خود کلانتری گرفتنش!
راستی اینو هم باید بگم که خود مردم ماهدشت اونجا رو مردآباد صدا میزدند! مردآباد اون سال واقعا سرد بود و یک روز حتی برف هم اومده بود! نوروز 86 تو ماهدشت برف اومد و ما نصف شبی تو سرمای شدید باید میرفتیم پست میدادیم تو خیابونها ولی بهمون گفتند چون برفه امشب نیازی نیست و تنها اتفاق خوب اون مدت کلانتری که برامون افتاد همین بود!
قضیه حموم رفتن هم معضلی بود برای خودش چون من روز اعزام از فرمانده گروهان پرسیده بودم که آیا وسایل حموم هم باید ببریم که فرمانده گفته بود نه؛ به خاطر همین من هیچ وسایل حمومی نداشتم و مجبور بودم که از حوله دستی استفاده کنم!
جالب این بود که از طرف ستاد استان کرج بازرس زیاد میومد کلانتری و هر دفعه هم کلی ایراد به وضعیت کلانتری میگرفتند! بعد اینکه بازرسها میرفتند رئیس کلانتری یا معاونش سربازهای کلانتری رو جمع میکردند و کلی تنبیه براشون در نظر میگرفتن و ما دلمون براشون می سوخت!
نمازخونه شده بود جای خواب ما و همه وسایلمون هم اونجا بود. بهتر از روی زمین خوابیدن بود.
یه شب که پستمون تموم شده بود و برگشته بودیم کلانتری دیدیم که جلوی در کلانتری یک ماشین پارکه که سمت باکش سوراخ سوراخه! پرسیدیم جریان چیه؟ گفتند که به این ماشین تیراندازی شده! تو ماهدشت یک خلافکار بزرگ بود که اسم کوچیکش اسلام بود و اسلحه هم حمل میکرد. تو کلانتری زیاد دربارش صحبت میکردن! تا جایی که من خبر دارم اسلام بعدها در طرح ضزبتی مبارزه با اوباش دستگیر شد!
و اما اون سال دربی تو عید برگذار شد که یکی از دغدغه های ما این بود که این دربی رو کجا ببینیم و اون موقعی که بازی داره برگذار میشه چه جوری از پست دادن جیم بزنیم؟ هر روز یکی از سربازهای ماموریت نوروزی باید وردست دژبان می ایستاد و دم در کمکش میکرد؛ اون روز دربی من دژبان بودم و لحظه برگذاری فوتبال اصلا نرفتم پیش دژبان و کامل فوتبال رو دیدم. دائما موقع فوتبال برام پیغام میفرستادن که بیا وگرنه می اندازنت بازداشتگاه و دهنتو صاف میکنند ولی من گوشم بدهکار نبود و فوتبالو کامل دیدم و بعد رفتم دژبانی. هیچ اتفاقی هم نیفتاد! بازی هم یک یک مساوی شد که نیکبخت برای پرسپولیس گل زد و علیزاده برای استقلال. ولی انصافا پرسپولیس 10 تا موقعیت گل ایجاد کرد و حتی یک پنالنی هم خراب کرد به نظرم حقش برد بود! اون موقع سرمربی پرسپولیس دنیزلی بود و سرمربی استقلال مرفاوی!
تو دژبانی هم هر کی میخواست وارد کلانتری بشه باید اسمش نوشته میشد و ساعت وود و خروجش توی یه دفتر نوشته میشد. موبایل هم اگه داشت باید تحویل میداد چون داخل استفاده از موبایل ممنوع بود هرچند اون موقع موبایل داشتن مثل الان مرسوم نبود! شب هم اگه کسی میخواست وارد بشه اول باید با افسر شب هماهنگ میکردیم و بعد طرف رو راه میدادیم تو کلانتری.
روزها میگذشت و من هنوز منتظر بودم که گروه دوم سربازها بیان و ما بریم مرخصی! 


  • سرباز

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

۱۵۷۳ بازدید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی