نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

28.. خوردن اولین آش

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ب.ظ

اون 2 تا استوار وظیفه اتاق بایگانی پایور، یکیش پایه خدمتی دی 84 و اون یکی اسفند 84 بود. من هم اسفند 85 بودم یعنی طبق اصطلاح خدمتی پایه خدمتی اسفند 84 پدر خدمتی من حساب میشد! هر 2 تا هم بچه تهران بودن و تو آسایشگاه نبودن. روز اول کلی برام توضیح دادن که وضعیت چه جوریه و توجیهم کردن. میبگفتم چون کادریهای پادگان کارشون به ما گیره و پرونده هاشون دست ماست برامون احترام ویژه ای قائل هستند. پنجشنبه بود و کادریها ساعت 12 تعطیل میشدن ولی وظیفه ها باید 2 ساعت بیشتر میموندن (مداومت) و ساعت 2 تعطیل میشدن که البته تو اتاق ما نوبتی مداومت وای می ایستادن. یعنی یکی ساعت 12 میرفت و اون یکی تا ساعت 2 میموند. خلاصه اینکه ساعت 2 اولین روز کاری مون تموم شد و وسایلمو گرفتم و رهسپار آسایشگاه شدم.
وارد آسایشگاه شدم و دیدم برخلاف ساحفا که تعداد سربازها کم بود اینجا یک سیلوی بزرگ بود و 100 تا تخت. یک تخت خالی پیدا کردم و روش مستقر شدم. قاعدتا باید یک کمد هم بهم میدادن ولی کمد خالی موجود نبود! مشکل از اونجا ناشی میشد که بعضی از سربازها 2 یا 3 تا تخت داشتند و اونهایی که تازه وارد بودن بهشون کمدی نمیرسید و باید منتظر میموندن که کسی ترخیص بشه تا کمدش رو بگیرن!
غروب که شد گفتم برم بیرون یه دوری بزنم. اشتباه بزرگ من این بود که اصلا لباس شخصی با خودم نیاورده بودم و مجبور بودم با لباس نظامی برم بیرون. تو ستاد ناجا دفترچه مرخصی نمیدادن و اتیکت ستاد ناجا هم نمیزدن. روی لباس سرباز 2 تا اتیکت باید داشته باشه روی سینه سمت راست اسم سرباز و سمت چپ نام محل خدمت باید نوشته بشه ولی سربازهای درجه دار و افسر وظیفه ستاد ناجا، فقط اتیکت اسمشون رو میزدن. برای خروج از پادگان ما نیازی به برگه مرخصی نداشتیم و یک کارت تردد بهمون میدادن که باید با اون رفت و آمد میکردیم ولی سرباز صفرها باید با لباس نظامی خارج میشدن و برگه مرخصی هم باید برای خروجشون ارائه میدادن. البته من هنوز برگه تردد نگرفته بودم و از شنبه باید میرفتم دنبال کاراش!
من رفتم بیرون پادگان و یک گشتی زدم . نزدیکهای متروی میردادماد بودم که ناگهان 2 تا از سربازهای دژبان مرکز اومدن سراغم و شروع کردن به گیر دادن! اولین چیز این بود که برگه مرخصیت کو؟ این توضیح که سرباز ستاد ناجا هستم و اونجا برگه مرخصی نمیدن قانعشون نکرد! بعد گفتند اتیکت چرا نداری که توضیحات من قانعشون نکرد. به بند پوتین و واکس پوتین هم گیر دادن! یکی از اون سربازها اصرار داشت که منو ببرن بازداشت ولی اون یکی گفت بی خیال و بهم گفتند سریعتر برگرد پادگان! من هم برای اینکه با دژبانهای دیگه مواجه نشم بی خیال ادامه گشت و گذار شدم و برگشتم سمت پادگان. اون موقع (اردیبهشت 86) بلیط اتوبوس شرکت واحد 20 تومان معادل 200 ریال بود و بلیط مترو هم 70 تومان معاد 700 ریال!
توی راه که برمیگشتم سر میدون ونک یکی از بچه های آموزشی (یاد آموزشی به خیر) که مسئول غذا بود رو دیدم و کلی حال کردم و متوجه شدم که اون هم سرباز ستاد ناجاست! ولی اون زرنگ بود و لباس شخصی آورده بود و با همشهریهاش اومده بود بیرون. ولی من سریع برگشتم پادگان. دژبان دم در شروع کرد گیر دادن بهم که تو از کجا اومدی؟ چه جوری رفتی بیرون؟ کی اومدی؟ کی رفتی بیرون؟ کجای ستاد خدمت میکنی؟ آقا من هم هر چی فکر کردم یادم نیومد که اسم اونجایی که خدمت میکردم کارگزینی یا نیروی انسانیه! نوک زبونم بود ولی عجیب بود که یادم نیومد! خلاصه با کلی گیر دادن اونها هم بهم اجازه دادن برم تو پادگان.
شب یکی از هم استانیهام که توی آسایشگاه بود توضیح داد که کارگزینی خیلی جای خوبیه و همونجا رو سفت بچسب که اگه خوب نباشی تو رو میفرستن درب کوثر برای پست دادن! درب کوثر در واقع پارکینگ پادگان بود. پارکینگ کوثر که بچه ها فقط پست میدادن!
شب شام هم آش بود! که واقعا آش خوش مزه ای بود!


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

۱۶۴۹ بازدید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی