نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

45.. صبحگاه و باقی اتفاقات

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۲۸ ب.ظ

ساعت 4.5 بیدار باش بود ولی من هر روز نیم ساعت زودتر بیدار میشدم چون ساعت 4 سرویس بهداشتی خلوت بود در حالی که ساعت 4.5 که همه بیدار میشدن سرویش شلوغ میشد و هر نفر باید کلی تو صف وای می ایستاد! اون وقت اضافه رو هم صرف آنکارد تخت میکردم واینها همش حاصل تجربه بالای من بود.:30:

بعد از آنکارد تخت که واقعا کار ضدحالی از نظر من بود:31: نوبت به صرف صبحانه میشد که جلوی آسایشگاه به صف میشدیم غذا رو میگرفتیم و میرفتیم توی سالن غذاخوری. بعد از صبحونه هم هر گروهی باید میرفت قسمت تعیین شده خودش و نظافت میکرد که گروه ما هم به حموم رفتیم جارو و طی کشیدیم و بعد از نظافت هم نوبت میرسید به نماز صبح. بعد از نماز صبح فرمانده گروهان میومد وبه نظافتها گیر میداد و کلی ایراد میگرفت که البته هیچ وقت سمت حمام نمیرفت چون خیلی نسبت به آسایشگاه فاصله داشت.:29: بعد از این کار هم باید به صف میشدیم و میرفتیم اسلحه خونه و اسلحه رو تحویل میگرفتیم که همین مساله گرفتن و تحویل دادن اسلحه هم خیلی حوصله سربر بود!:31: بعد از تحویل اسلحه بدورو و رجزخوان میرفتیم به سمت میدان صبحگاه.:3:

من عاشق مراسم صبحگاه بودم و از اینکه دوباره صبحگاه رو میتونستم تجربه کنم خیلی خرسند بودم.:19: مراسم صبحگاه تو این لینک خیلی خوب توضیح داده شده:

http://bash-gah.blogfa.com/post/43

روزهای اول دقیقا به همین شکل صبحگاه اجرا میشد ولی از هفته دوم اعلام کردن که از این به بعد آهنگ کجایید ای شهیدان خدایی بعد از نیایش و قبل از رژه باید نواخته بشه که این هم مراسم صبحگاه رو زیباتر میکرد. در کل صبحگاهی که تو پادگان بیگلری برگذار میشد اصلا در حد صبحگاه ستاد کل ناجا نبود ولی باز هم برای من جذاب بود!:22:

بعد از صبحگاه هم کلاسها شروع میشد. توی مرزن آباد کلاس وجود داشت ولی پادگان مشگین شهر کلاسی نداشت و توی آسایشگاه یا نمازخونه و حتی سالن غذاخوری کلاسهای تئوری برگذار میشد. کلاسهای عملی هم مثل رژه و اسلحه و ... در فضای باز برگذار میشد! یک نکته خاص که توی کلاسها بود این بود که بعضی ها که ترکی بلد بودن سوال رو به شکل ترکی میپرسیدن و استاد هم برمیشگت و ترکی بهشون جواب میداد که این مساله باعث اعتراض بچه هایی که ترکی بلد نبودن میشد!straight face بعضی اوقات هم ساعت 8 اول فرمانده میومد به داخل آسایشگاه و ما هم جلوی تختهام به خط میشدیم. فرمانده دونه دونه تختها رو نگاه میکرد و به آنکاردها گیر میداد.:31: به خصوص تختهای اول که بهشون خیلی گیر میداد. یه نفر بود که فوق لیسانس مکانیک از شریف داشت و فرمانده دائم به آنکاردش گیر میداد و بهش میگفت تو که باید الگو باشی اینه وضعت؟:6: هر چی به تختهای آخر میرسید دقت گیردادن به آنتکاردهاش هم کمتر میشد. من هم که تختم اون وسطها بود و توی چشم نبود هر چند که ملحفه روی بالش تختم چروک شده بود و آنکارد تختم هم شل و ول بود و قاعدتا باید بهم گیر میداد ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد خوشبختانه.:18: البته یک مساله مهم این بود که خوئینی خیلی تاکید داشت که موقعی که داره آنکاردها رو نگاه میکنه بقیه بچه ها کتاب دانستنیهای سرباز رو بخونن.

در دوره قبل یعنی سال 86 امتحان و نمرات تیراندازی هیچ تاثیری در درجه ها نداشت و همه فوق لیسانسها و بالاتر ستوان 3 میشدن همه لیسانسها ستوان 2 میشدن و همه فوق دیپلمها استوار یک! ولی در سال 89 همین نمرات امتحان و تیراندازی تعیین کننده درجه بود. فوق لیسانسها یا ستوان 2 میشدن یا ستوان 3؛ لیسانسها یاستوان 2 میشدن یا استوار یک و یا استوار2 ! فوق دیپلمها هم یا گروهبان یکم میشدن یا گروهبان 2! ولی خوئینی نحوه آموزشش یه جوری بود که 95 درصد سربازهاش حداکثر درجه رو میگرفتن! روش کارش این بود که هر وقت بچه ها رو بیکار میدید بهشون میگفت کتابچه دانستنیهای سرباز رو در بیارید و بخونید.:11:

در این دوره برخلاف دوره قبل جمعه ها تعطیل بودیم که تو این روز اینهایی که تو شهرهای نزدیک بودن اجازه داشتن برن مرخصی. تو  گروهان ما یه نفر بود که بچه خود مشگین شهر بود و این مرخصی ها بیشتر از همه به درد این میخورد و از اون طرف به کار من نمیومد!:30:


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

۹۵۴ بازدید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی