نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

47.. امتحان تیراندازی

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۹ ب.ظ

مشکلی که ما خدمت کرده ها داشتیم این بود که معلوم نیود چه زمانی ترخیص میشیم و بلاتکلیف بودیم. چندین بار اومدن تو آسایشگاه اسممون رو نوشتن و یکی دو بار هم رفتیم کارگزینی ولی چیز خاصی اتفاق نیفتاد. فکر میکنم حدود هفدهم یا هجدهم اسفند بود که بعد از صبحگاه همه خدمت کرده های همه گروهانها رو جدا کردن و ما رو بردن جلوی اسلحه خونه. البته همه خدمت کرده هایی که بیش از 60 روز خدمت قبلی داشتند اونهایی که خدمت قبلیشون کمتر از 60 روز بود باید دوره آموزشی رو کامل میگذروندن. اونجا بهمون گفتند که باید برید میدون تیر برای تیراندازی. برای ما خدمت کرده ها یک آزمون تیراندازی با کلت رو در نظر گرفته بودن و یک آزمون تستی از کتابچه دانستنیهای سرباز.:3:
سوار اتوبوس شدیم و یک مسیر رو طی کردیم تا رسیدیم به میدون تیر؛ حدود 20 دقیقه الی 25 دقیقه توی راه بودیم. توی مرزن آباد خودمون پیاده باید میرفتیم میدون تیر ولی اینجا به دلیل فاصله زیاد با اتوبوس میرفتیم (پادگان داخل شهر بود و میدون تیر خارج از شهر). وقتی اونجا رسیدیم یک گروهان دیگه قبل ما رسیده بودن و قرار بود اول اونها نیراندازی کنند بعد ما. البته اونها با کلاش تیر اندازی میکردن.
موقعی که اونها میخواستند تیراندازی کنند ما رفتیم یه گوشه و کتابچه دانستنیهای عمومی سرباز رو خوندیم تا برای امتحان تئوری آماده بشیم که در این حین یکی از اون خدمت کرده ها اتیکت فامیلیم رو دید و کنجکاو شد. صدام کرد و بعد مشخص شد که همشهری هستیم و جالب اینکه فامیل دور هم میشدیم! اون فوق لیسانس و متاهل بود و 2 ماه سابقه خدمت داشت.:11:
 موقع تیراندازی اون گروهان  40 نفر میرفتند به شکل درازکش و روبروی هر سیبل 2 نفر قرار میگرفت که یکی تیراندازی میکرد و اون یکی هم مسئول جمع آوری پوکه های فشنگ بود که از تفنگ خارج میشد. ردیف آخر جوری بود که 17 نفر بیشتر نمونده بودن و از ما خدمت کرده ها خواستند که مسئول جمع آوری پوکه های این 17 نفر بشیم. من رفتم کنار یکی از اون 17 نفر؛ باید کلاه رو جوری کنار اسلحه میگرفتیم که پوکه بخوره به داخل کلاه و پخش و پلا نشه. همین کار رو هم با توجه به تجربیاتی که داشتم خیلی خوب انجام دادم به شکلی که عین 15 تا فشنگ افتاد بغل دستمون!:30:
بعد از اون گروهان نوبت ما شد. افسر میدون تیر یک ستوان 3 بود بچه گیلان که همون اول گفت چون شما خدمت کرده این سر نمره هواتون رو دارم. 10 تا تیر بهمون دادن از فاصله فکر کنم 7 یا 8 متری. فرمان به تفنگ و آتش رو صادر کرد و اینگون تیراندازی کردیم و نمره من شد 78 که نمره بدی نبود ولی تو اون جمع یکی از کمترین نمره ها بود! بعد از این مرحله هم با اتوبوس برگشتیم پادگان.:30:
فردا صبح کلاس حفاظت اطلاعات با کل گروهان خودمون رفتیم که چند تا فیلم بهمون نشون دادن که مثلا توی پاسگاهی توی کویرهای سیستان چون نگهبان خوابش برده بود، گروه ریگی بهشون حمله کرده بودن و همه رو شهید کرده بودن! خیلی صحنه تلخی بود! بعد رفتیم کلاس تربیت بدنی که خیلی کلاس سختی بود و همه جوره نفسمون رو در آورد. چرا من که حق آب و گل داشتم باید یک همچین کلاس مزخرفی رو شرکت میکردم؟
تو همون روزها اعلام کردن که با توجه به نزدیکی عید کل سربازها یا همون فراگیرها باید اعزام بشن به ماموریت. ما رو بردن داخل نمازخونه و کار با باتوم رو یاد دادن و یکسری آموزشها رو دادن و درباره وضعیت نماز شکسته و ... توضیح دادن. یکسری از سربازها خوشحال بودن ولی من به عنوان کسی که تجربه ماموریت نوروزی داشتم خوب میدونستم که ماموریت جای عشق و حال نیست و همون پادگان خیلی بهتر از ماموریت نوروزیه. فقط کافیه که به خاطرات قبلی من مربوط به کلانتری ماهدشت کرج برگردید تا همه چجیز دستتون بیاد. در کل هر کی از من درباره ماموریت نوروزی سوال میکرد من حسابی تبلیغ منفی میکردم ولی خیلی هاشون باور نمیکردن! البته اینو بگم که من قبل از عید ترخیص میشدم و ماموریت نوروزی این دوره مربوط به ما نمیشد. (درباره سرنوشت این ماموریت نوروزی با این که خود پادگان چند بار به سربازها اعلام کرده بود که ماموریت قطعیه ولی در نهایت در آخرین لحظات ماموریت لغو شد و دوستان یه چند روز از عید رو به مرخصی رفتند.):4:

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

۹۶۹ بازدید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی