نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

نسیم نی زار

از هرکجای بن بست، راهی به خانه ای هست

خاطرات خدمت سربازی

آخرین نظرات

۱۷ مطلب با موضوع «پادگان شهید ادیبی مرزن آباد» ثبت شده است

5..ورود به پادگان

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ب.ظ

وارد پادگان شدیم و یک سرباز صفر که دژبان بود شروع کرد برای ما سخنرانی کردن و یه 6-7 دقیقه ای حرف زد. خلاصه حرفش این بود که به حرف دژبان باید گوش بدین و دژبان خیلی مهمه!تصویر: /weblog/file/forum/smiles/6.gif اتفاقا راست هم میگفت دژبان وظیفه های مخنلفی داره مثلا نگهبانی از در ورودی و کنترل ورود و خروج به پادگان یا تشریفات مثل دژبان موزیک و کارهای این مدلی که زیاد چیز مهمی برای یک سرباز نیست ولی یک وظیفه دژبان اینه که سربازهایی که تخلف میکنند مثلا پوشش نظامی رو درست حفظ نمیکنند رو میتونند بازداشت کنند. فقط هم در سطح پادگان کار نمیکنند؛ میرن داخل شهر و هر سربازی رو دیدن شروع میکنند به گیر دادن از وضعیت ظاهر و موی سر بگیر تا کنترل برگه مرخصی . 
فرض کنید که یک سربازی که مرخصی گرفته توسط دژبان مرکز بازداشت بشه اونوقت هم مرخصیش میسوزه و هم باید بره بازداشت و هر بازداشت اضاف خدمت هم داره! به خاطر همین یک سرباز عاقل هیچ وقت با دژبان کل کل نمیکنه و فقط میگه چشم و یک سرباز عاقلتر اصلا از قبل مسیرش رو جوری انتخاب میکنه که اصلا دژبانی رو نبینه (حتی اگه اطمینان داشته باشه که وضعیتش مرتبه) چون اگه دژبان آدم گیری باشه راحت میتونه یک چیز کوچیک رو بهانه کنه و سربازو بفرسته بازداشتگاه! تصویر: /weblog/file/forum/smiles/30.gif حتی دژبانها میتونن به نیروهای کادر هم گیر بدن ولی در عمل زیاد این اتفاق نمیفته! 
لباس دژبانها با بقیه سربازها فرق میکنه. مثلا کاور پوتین دارن یا واکسیل و بند حمایل دارن، کلاهاشون فرق میکنه و دستکش سفید هم دارن. وسردوشی و کمربند مخصوص اوها رو متمایز میکنه 
 
 
بعد اینکه دژبان برامون حرف زد یک مسیر تقریبا سربالایی رو طی کردیم تا رسیدیم به ساختمان تازه ساخت مربوط به گردان امام حسن! اونجا مجدد تو صف ایستادیم و یک سری استحقاقی گرفتیم. 
ناجا این وسایل را هم به عنوان استحقاقی در اختیارتان قرار می دهد: 


۱ عدد اورکت زمستانی 
۲ دست لباس زیر 
۲عدد ملحفه سفید 
۱ عدد رو بالشی سفید 
۱ جفت دمپایی 
۲ عدد واکس 
۱ عدد برس و ۱ عدد فرچه واکس 
۱جفت دستگش پشمی زمستانی 
۴ جفت جوراب مشکی سازمانی 
۱ عدد مهر و جانماز 
۲ عدد صابون 
۱ عدد حوله کوچک 
۱ عدد کلاه کار زیتونی 
۲ عدد خمیر دندان 
۱ عدد مسواک 
۳ دست لباس کار زیتونی رنگ 
۱ حلقه کمربند 
۲ جفت پوتین 
کوله انفرادی 
2 عدد شامپو 
ا عدد جاصابونی 


ولی به ما بعضی چیزها رو ندادند پوتین ندادن، ملحفه ندادن،کلاه ندادن، دمپایی و روبالشی و کیسه انفرادی هم ندادن و لباس نظامی هم فقط یک دست دادن. 
ولی از همه چیز بدتر این بود که اورکت هم ندادن! یعنی تو اسفندماه کاپشن هم نداشتیم!تصویر: /weblog/file/forum/smiles/16.gifتصویر: /weblog/file/forum/smiles/33.gif 
بعد از گزفتن استحقاقی باز هم یه نفر دیگه اومد برامون صحبت کرد که الان به شما 4 روز مرخصی میدیم برید خونه و روزی که دارید میاین سرتون نمره 2 داشته باشه 
لباستون اتیکت داشته باشه و یک لیست وسایل هست که باید با خودتون بیارید این شد که برگه مرخصی رو گرفتیم و ساعت حدود 11 شب رهسپار خونه شدیم. جلوی در پادگان چند تا مینی بوس بود که به جاهای مختلف استان میرفتند و هر کسی باید مینی بوس شهر خودشو سوار میشد. ساعت 2-3 صبح رسیدم خونه.تصویر: /weblog/file/forum/smiles/35.gif 


قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز

چند روز مونده به اعزامم برگه سفید اومد که خیلی چیزها رو درباره سرنوشت خدمت تعیین میکنه. این که کدوم یگان (نیروی انتظامی/سپاه/ارتش/وزارت دفاع) باید خدمت کنی و کدوم پادگان آموزش ببینی و روز اعزام کجا باید جمع بشی تو این برگه سفید اومده.

محل خدمت من هم نیروی انتظامی و پادگان آموزشی هم مرزن آباد شد. خدمت تو نیروی انتظامی سخت تر از سپاه و ارتشه چون هر کسی با هر مدرکی باید نگهبانی بده و کار اداری تعطیله مگر اینکه خوش شانس باشی یا پارتی داشته باشی.

مرزن آباد یکی از شهرهای شهرستان چالوسه که تو اخبار ترافبک صداوسیما زیاد اسمشو میبرند مثلا میگن جاده کرج به مرزن آباد یک طرفه شد و ... ولی این شهر قرار بود برای ما مفهوم جدیدی داشته باشه.

از اینکه نیروی انتظامی باید میرفتم راضی نبودم ولی اینکه قرار نبود تو شهر خودم یا اطرف شهرمون خدمت کنم منو راضی میکرد (این قضیه که دوست ندارم تو شهر خودم خدمت کنم بعدها هم یک جای دیگه مهم میشه)

روز اعزام فرا رسید و حدود 1000 نفر در یک پادگان نزدیک ساری جمع شدیم که از این 1000 نفر 800 نفرشون باید میرفتیم مرزن آباد!

سوار اتوبوس شدیم و تو اتوبوس ما و بقیه اتوبوسها بزن و بکوب و رقص و آواز خوندن برقرار بود انگار نه انگار که قراره از امروز بدبخت بشیم!

بالاخره ساعت 11 صبح رسیدیم به پادگان و باید می ایستادیم تو صف تا اسممون رو بنویسن. فوق دیپلمها جدا صف داشتن و لیسانسها هم جدا ولی صف ما یعنی صف فوق دیپلمه بی نظم و قاتی پاتی بود اون طرف صف لیسانسها کاملا مرتب و منظم بود من هم که دیدم اوضاع صف شیر تو شیره رفتم تو شهر یکم قدم زدم و برگشتم و جزء آخرین نفرهایی بودم که پذیرش شدم حدود ساعت 9 یا 10 شب بود که نوبت ما شد و من وارد پادگان شدم.



قسمت بعد

قسمت قبل

قسمت اول

  • سرباز